گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ عالم‌آرای عباسی
جلد اول

[بیت]
چون گمراهی حوالت آیدمعجز، سبب ضلالت آید و به اتفاق الوس، بلخ و ترمذ را بغارتیدند. و چون پرتو خبر «1» این خطا كه از ایشان واقع شد به ساحت ضمیر منیر حضرت اعلی افتاد، ختای بهادر و ارغون شاه بوردالیغی را با لشكری
[نظم]




همه با دل شاد و با ساز جنگ‌همه گیتی‌افروز و با نام و ننگ
همه رزمجویان و نیزه‌گزارهمه جنگجو از در كارزار
گراینده تاج و زرّین كمرنشاننده شاه بر تخت زر به ایلغار بفرستاد تا به دفع شرّ و فساد ایشان آثار مردی و مردانگی به ظهور رسانند و دامن احوال رعایا كه ودایع پروردگاراند از خار تعرّض متغلبان ستمكار ایمن گردانند. و چون امرا با سپاه ظفرپناه به ترمذ رسیدند، مردم آن طرف بر آب آمویه از كشتی‌ها پول بسته بودند و جماعتی از مخالفان در شب گریخته از پول گذشته بودند و پول را از آن سر ویران ساخته؛ و چون یاغی، سیاهی لشكر نصرت‌قرین بدیدند، روی زرد گشته، از بیم به گریز نهادند و از هول جان، عنان به‌جانب پول تافته بشتافتند و از سرگذشت شبانه غافل، روان به پول راندند و چون به میان پول رسیدند آن طرف پول را خراب یافتند و بهادران لشكر منصور، از عقب ایشان رسیده، دست تأیید به تیرباران برگشادند و آن روز برگشتگان را
[نظم]
ز پس تیر و از پیش دریای آب‌روان در نهیب و اجل در شتاب
نه امّید رحم و نه برگ ستیزنه یارای بودن نه راه گریز بسیاری ازیشان به زخم تیغ سپری شدند و بسیاری در آب ریخته از جان بری گشتند و اندكی از ایشان چنانچه از ده یكی نبودی «2» به مشقت بسیار جان به كنار انداختند؛
______________________________
(1). م: اشعر.
(2). ع:- نبودی.
ص: 414
و زنده حشم به شبورغان گریزان درآمد و آن را محكم كرده، پشت استظهار از روی پندار به دیوار حصار بازداد.

گفتار در فرستادن حضرت صاحب‌قرانی گیتی‌ستان، امیر جاكو را به محاصره شبورغان «1»

حضرت صاحب‌قران چون از تحصن زنده حشم در قلعه شبورغان آگاهی یافت، امیر جاكو را به محاصره آنجا نامزد فرمود و او با لشكر از آب گذشته پیرامون حصار شبورغان فروگرفتند و به رسم محاصره گرداگرد حصار فرود آمده، زمستان آنجا بگذرانیدند. و زنده حشم چون [مار] مرده در سوراخ مانده، سر بیرون نتوانست كرد و چون كوكبه سپاه بهار در «2» رسید،
[نظم]
كردند نظاره را عروسان چمن‌سرها ز دریچه‌های چوبین بیرون زنده حشم سابقه دوستی قدیم كه با امیر جاكو داشت، وسیله ساخت و از قلعه بیرون آمد و دست عجز و اضطرار به دامن حمایت او استوار كرد و سر خجالت را از گریبان ندامت برآورده، به پای اعتذار و استغفار بایستاد. و امیر جاكو او را به نوید مرحمت حضرت اعلی امیدوار گردانیده، همراه خود كرد و روی توجه به درگاه عالم‌پناه آورد. و چون امرا از آمدن ایشان وقوف یافتند، صورت حال به عزّ عرض حضرت صاحب‌قران رسانیدند. و چون زنده حشم برسید، تمام امرا مقدم او را به مراسم اعزاز و اكرام تلقی نمودند و امیر جاكو او را به اتفاق امرا «3» و نویینان به شرف بساطبوس حضرت اعلی رسانیده، لطف و مرحمت پادشاهانه شفیع جرایم او ساختند. زبان عفو حضرت صاحب‌قران او را به تشریف خطاب گرامی داشته، فرمود كه ما از سر گناهان تو گذشته، خون «4» تو را بخشیدیم، تو هم بر جان خود ببخشای و دیگر سودای محال به دماغ راه مده، كه دولت خلعتی است كه از
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع: بهادر.
(3). الف، م:- امرا.
(4). الف، م: چون.
ص: 415
دولتخانه یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ «1» هركس را كه خواهند پوشانند، دست آرزوی هركس به سعی و كوشش به دامن آن نرسد.
[بیت]
هر سری شایسته تاج بزرگی كی بود؟گر نسازی با قضا، سر در سر سودا كنی و بعد از آنكه سرش را به كلاه امان از گزند و گوشش را به گوشواره نصیحت و پند بیاراست و او را نوازش فرمود، انواع مواهب و رغایب از كمر زرین و اسب تازی و شتر بسیار و استر قطار و گوسفند بی‌شمار درباره او ارزانی داشت و مرتبه او را بلند گردانید؛ و او كمر خدمتكاری بسته، در سلك ملازمان انخراط یافت.
______________________________
(1). بقره/ 105.
ص: 417

771 ه. ق) «1» گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قرانی و ظفر یافتن بر امیر حسین به عون عنایت «2» ربّانی «3»

اشاره

چون از هرگونه دلایل و علامات محقق شد كه امیر حسین نقض عهد اندیشیده، باز قصد غدر دارد «4» و طبل «5» شعبده در زیر گلیم نفاق می‌زند تا فرصت یافته مراد خود به حیله به دست آرد، حضرت صاحب‌قرانی را به حكم وجوب دفع صایل- كه به شرع ثابت شده- ضرورت گشت، كه در تدبیر كار او سعی فرماید و پیش از آنكه اختیار نماند، به آنچه تواند قیام نماید. و چون همت بلند جنابش رخصت نمی‌داد كه بنیاد كار بر حیله و نفاق- كه منشأ آن عجز و اضطرار است- نهد، پشت توكل به عون عنایت ربّانی قوی داشته، روی همّت به دفع امیر حسین نهاد و مردانه اظهار مخالفت كرده، به جمع سپاه فرمان داد. شیخ محمد بیان سلدوز «6» كه گریخته از آب جیحون گذشته بود و به اترار رفته، هندو قرقره قبچاق را به طلب او فرستاد. و چون سپاه نصرت‌پناه برحسب فرمان قضا جریان به درگاه سپهر اشتباه آمدند، قول و منغلای را ترتیب كرده، امیر موسی را در قول بداشت و به نفس مبارك در خجسته‌تر زمانی و فرخنده‌تر طالعی از كش نهضت فرمود و با گروهی از بهادران از پیش روان شد.
______________________________
(1). مطابق با كتاب مطلع سعدین.
(2). م:- عنایت.
(3). الف:- عنوان.
(4). م: كرد.
(5). ع: باز طبل.
(6). م:- بیان سلدوز.
ص: 390
[نظم]
ظفرقرین و فلك بنده و ملك داعی‌امید تازه و دولت قوی و بخت جوان
فتوح سوی یمین و سعود سوی یسارسپهر پیش ركاب و زمانه زیر عنان و چون به خزار رسیدند، امیر موسی- چنانچه عادت او بود- توهمی بی‌جایگاه به خود راه داده، پیمان بشكست و گریخته به جانب سمرقند بازگشت. حضرت صاحب‌قرانی سایه التفات به كار او نینداخت و سیورغتمش اغلان را با امیر مؤیّد و حسین برلاس و جمعی از دلاوران به رسم منغلای از پیش روان ساخت و قول را به فرّ شكوه همایون آراسته روان گشت. و چون منغلای از قهلغه به ترمد رسید، منغلای لشكر امیر حسین كه هندو شاه و خلیل سركرده پیش آمده بودند، سیاهی ایشان را دیده، رو به گریز نهادند و از آب آمویه گذشته، متوجه بلخ شدند. و چون حضرت صاحب‌قرانی قرین تأیید آسمانی به موضع بیا- كه در سه فرسخی ترمد واقع است- نزول فرمود، عالی‌جناب نقابت قباب مرتضی اعظم اكرم، المستغنی بكمال جلالته عن الاوصاف و الالقاب، سید بركه 126 كه از عظمای شرفای مكه معظمه بود و در آن عصر غره جبین سادات روی زمین و واسطه عقد زمره‌گزین آل طه و یس، ذات شریف او بود،
[شعر]
شمس ضحیها هلال لیلتهادرّ تقاصیرها زبرجدها بی‌قصد وعده و مواضعه در آن منزل همایون به محض اتفاق پیش‌آمد و طبل و علم كه اظهر علامات سلطنت و پادشاهی است، مهیا و آماده هدیه حضرت صاحب‌قرانی ساخت و به تلقین ملهم توفیق، زبان سعادت گشاده سرود بشارت از پرده كرامت بنواخت.
[نظم]
كه حفظ الهی نگهبان تو است‌جهان از كران تا كران آن تو است
بزن گوی دولت كه میدان تراست‌خدای جهان را چنین است خواست
ص: 391
و زبان مباركش در آن حال گویای ترجمان تقدیر الهی و واسطه تقریر عنایت نامتناهی بود كه مضمون بشارتش نه تغییر پذیرفت و نه در حیّز تأخیر افتاد.
[نظم]
چو صاحب‌قران خیمه زد در «بیا»قضا گفت با دولت او بیا
بیامد روان دولت و زد رقم‌كه ز ان آستان برندارد قدم
چو دولت، رخ شاه فرخنده دیدجوان شد كه دولت به دولت رسید
نه از دولت آن شاه شد ارجمندكه شد پایه دولت از وی بلند
چو دولت از این خاندان شد تمام‌نه دولت بود گر رود زین مقام
زهی دولت دولت نیك‌بخت‌كه گشت از قضا وقف این تاج و تخت حضرت صاحب‌قران از آن اتفاق غریب كه در فاتحه دولت روزافزونش «1» رو نمود، برطبق اشارت، الفاتحة ام الكتاب، به حصول غایات امانی و اقبال در هر باب واثق و مستظهر شد، و دست تولّا و اعتصام در دامن اعلام دولت إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیراً «2» استوار كرده، مقدم شریف آن شعبه دوحه نبوت را بغایت اجلال و تعظیم تلقی نمود. و از صدق نیت و صفای طویت آن حضرت میان ایشان انس و الفتی پدید آمد كه آن بزرگوار بركت آثار، در تمام ایام حیات، همچو دولتی كه مژده وصولش خود آورده بود، مصاحبت و مجالست آن حضرت به اختیار، اختیار فرمود و به هیچ حال از آن امر تخلف ننمود و بعد از وفات، هردو در یك قبه آسوده و روی بی‌ریای حضرت صاحب‌قران همچنان به جانب اوست یعنی «3»
[بیت]
فردا كه هركسی به شفیعی زنند دست‌ماییم و دست و دامن اولاد مصطفی اللّهم صلّ علی المصطفی و آله و اصحابه و احبابه و بارك و سلّم، و حسن عقیده و كمال اخلاص كه حضرت صاحب‌قرانی را نسبت با مطلق اهل بیت بوده، اشهر و
______________________________
(1). ع: افروزش.
(2). احزاب/ 33.
(3). الف:- یعنی.
ص: 392
اظهر از آن است كه به شرح محتاج باشد و شرح آن خود كجا توان داد و آثار آن خصلت گرامی كه مزد «1» رهانیدن خلایق از ظلمات ضلالت و رسانیدن به نور هدایت كه رهیدن از شقاوت ابدی و رسیدن به سعادت سرمدی از آن توان یافت، به نص قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبی «2» منحصر است در آن، الحالة هذه، بحمد اللّه در خانواده بزرگوارش باقی است و امید به رحمت بی‌نهایت پروردگار- جلّ و علا- چنان است كه چون آب دولت در این جوی كه بحر احسان است از آن چشمه‌سار جاری شده، بقای جریانش تا انقراض عالم بادوام دولت دین آمن، از نسخ و انصرام متّصل و مستدام باشد- ان شاء اللّه تعالی بحق محمد و آله علیه و علیهم السلام.
[بیت]
چو از دولتی دین بود استوارسزد گر بماند چو دین برقرار القصه، حضرت صاحب‌قران از بیا نهضت فرموده به‌طرف چغانا، بالای آب چغان رود روان شد، و چون در چغانا به سعادت نزول كرد، امیر جاكو را به جمع لشكر اطراف فرمان داد. او به امتثال امر مبادرت نموده، متوجه شد و سپاه آن نواحی را از سلدوز و غیرهم جمع آورده، روانه اردوی همایون ساخت و خود عازم جانب ختلان گشت، تا قضیه لشكر آنجا نیز سرانجام كند. و چون رایت نصرت‌شعار به گدار «3» اوباج رسید، شیخ محمد بیان با هندوی قرقره رو به صوب فرمان نهاده، آنجا به موكب همایون پیوستند و به سعادت دست‌بوس مبارك سرافراز گشتند، و چون از آب جیحون عبور فرموده، موضع خلم مخیّم نزول فرخنده گشت، هزاره آنجا به معسكر همایون پیوستند و امیر اولجایتو كه امیر حسین او را در قندز گذاشته بود و شاه شیخ محمد والی بدخشان كه حضرت صاحب‌قران كسی را به طلب او فرستاده بود، با لشكر برسید و به عزّ «4» نوازش آن حضرت استسعاد یافتند؛ و چون همه را خاطر از امیر حسین رمیده بود و از او ایمن نبودند، از توجه حضرت صاحب‌قرانی
______________________________
(1). ع:+ آن.
(2). شوری/ 23.
(3). الف: گذار.
(4). م: عزم.
ص: 393
به دفع او بغایت خرم و شادمان بودند و بشاشت‌ها اظهار كرده ستایش‌ها نمودند كه
[نظم]
ز خصمت همه مملكت گشته سیربه خصم افگنی پای در نه دلیر
تو سرو نوی، خصم، بید كهن‌كجا سر كشد بید با سر و بن
به دیبای این دولت تازه عهدعروس جهان را بیارای مهد و امیر كیخسرو كه ولایت خود، ختلان را گذاشته بود و از بیم امیر حسین به‌طرف آلای گریخته، چون از عزم صاحب‌قران آگاه گشت فرحان و شادمان به معسكر ظفرپناه پیوست و امیر جاكو نیز با لشكر ختلان برسید.
[نظم]
به فرمان ز هر كشوری مهتری‌به درگه رسیدند با لشكری
در آن دشت جای نشستن نماندهمان موضع اسپ بستن نماند و تمام امرا و نویینان الوس جغتای، كمر مطاوعت و انقیاد حضرت صاحب‌قران بر میان جان بسته، به تقدیم مراسم هواداری و خدمتكاری اتفاق نمودند.
[بیت]
كمر بسته گردنكشان مردواربه درگاه آن خسرو كامگار حضرت صاحب‌قران جمعی بهادران كاردان را به رسم منغلای از پیش روان ساخت؛ و از جانب امیر حسین نیز جماعتی پیش آمده بودند. شیخ علی بهادر كه
[بیت]
به نوك سنان پیل برداشتی‌سپاهی به یك حمله برگاشتی چون ایشان را بدید، تیغ كین بركشید و چون شیر عرین حمله كرد.
[نظم]
بپیوست رزمی گران كز سپهرگریزنده شد ماه و بگریخت مهر
برآمد ده و دار و گیر و گریزز هرسو سرافشان شد و ترك‌ریز و ختای بهادر كه
ص: 394
[بیت]
در آهنگ چون شیر غرّنده بودگه «1» جنگ شمشیر برّنده بود از دیگر طرف حمله آورد و سپاه مخالف را از جای برداشته براندند، و شیخ علی بهادر، چوپان سربدال «2» را دستگیر كرده، بیاورد؛ و رایت نصرت‌شعار از آنجا نهضت نموده، آن لشكر انبوه، گروه‌گروه از دامن كوه شادیان شادمان و ثناخوان
[بیت]
همه دل پر از مهر صاحب‌قران‌كمر بر میان و ثنا بر زبان روان شدند و به لب آب دره گز، نزدیك قلعه اربز فرود آمدند. و حضرت صاحب‌قران سیورغتمش اغلان را به اسم خانی موسوم گردانید و لشكر مرتب ساخته، به سعادت و فیروزی متوجه شهر بلخ شد، و زنده حشم پسر محمد خواجه منغلای با لشكر اپردی از شبرغان رسیده، به معسكر ظفرپناه پیوست و عساكر گردون مآثر از اطراف و جوانب شهر درآمدند و قلعه بلخ را- كه به هندوان مشهور است- در میان گرفته گورگه زدند و سورن انداختند.
[نظم]
چو شاه جهانگیر گردون نهیب‌درآورد لشكر ز بالا به شیب
سپاهی چو مور و ملخ بی‌شماررسیدند ناگه به شهر و حصار
غریوی برآمد ز توران گروه‌كه لرزان شد از هول‌شان دشت و كوه و از قلعه نیز سوار و پیاده بسیار به عزم رزم و پیكار بیرون آمدند و از هردو جانب حمله كرده جنگ درپیوست.
[نظم]
سواران روان درهم آمیختندپیاده به كین درهم آویختند
زمین گشت خورد و جهان شد سیاه‌بلرزید مهر و بترسید ماه
نگارنده از خون سنان‌ها زمین‌گشاینده مرگ از كمان‌ها كمین
براین‌گونه تا شب نیامد فرازنچیده كسی دامن از جنگ باز
______________________________
(1). ع: كه در.
(2). الف، ع: سربدار.
ص: 395
و در آن روز امیرزاده عمر شیخ با آن‌كه در سنّ شانزده سالگی بود، مركب جلادت در معركه رانده، آثار شجاعت و نجابت به ظهور رسانید و از گشاد قضا تیری بر پشت پایش آمد كه از زیر قدم سر به در كرده، چابك‌دستان صنعت جراحی، سیخی گرم «1» كرده آن جراحت را چنان داغ كردند كه سیخ از دیگر طرف بیرون آمد و آن شاهزاده دلاور باوجود صغر سن هیچ اضطراب به خود راه نداد.
[مصراع]
و زان پرهنر بی‌هنر چون بود
روز دیگر كه خسرو سپاه سیاره به عزم تسخیر قلعه فیروزه باره گردون، رایت منصور «2» صبح از جانب مشرق برافراخت و حشری كه بر بالای آن حصار خودنمایی می‌كردند همه را به یكبارگی از عرصه ظهور گم ساخت.
[بیت]
گرفته خسرو فیروزه اورنگ‌حصار هندوان ظلمت آهنگ از جانبین دگرباره به عزم جنگ كمر كینه تنگ ببستند؛
[بیت]
لشكر نصرت‌قرین از در صاحب‌قران‌عون الهی معین، فتح مبین همعنان برنشستند، و غریو كوس نبرد و غبار جولان اسبان میدان‌نورد، گوش و دیده كیوان و بهرام خیره و تیره گردانید.
[نظم]
بغرّید بر كوس چرم هژبردم نای رویین برآمد به ابر
پر از اژدها گشت گردون ز گردپر از شیر غرنده هامون ز مرد از قلعه جمعی خاصّگیان امیر حسین جلادتی نموده بیرون آمدند و از باد حمله دلاوران، نیران محاربه و قتال اشتعال یافت.
[نظم]
یكی را تن افتاده بی‌پا و دست‌یكی را سر و مغز از گرز پست
عقیقی شد از خون به فرسنگ سنگ‌فروریخت از چنگ خرچنگ جنگ
______________________________
(1). ع: سرخ؛ الف:- گرم.
(2). ع:- منصور.
ص: 396
امیر حسین از مشاهده آن كارزار كار خود را زار دید و تدبیر واقعه بیرون از حیّز قوت و اقتدار.
[بیت]
ز دهشت در قلعه بر خود ببست‌فروشسته از دولت و ملك دست حضرت صاحب‌قرانی پیش او كس فرستاد كه: «اگر بر جان خود بخشایشی می‌كنی، طریق آن است كه قدم بر جاده انقیاد نهاده بیرون آیی». امیر حسین را كار به حدّ اضطرار رسیده بود، اذعان نمود. پسر بزرگ را با خانی كه برگزیده بود بیرون فرستاد كه: «سلوك جاده متابعت را كمر مطاوعت بسته‌ام؛ التماس آن است كه از سر خون من درگذری». و متعاقب آن دیگری بفرستاد. حضرت صاحب‌قران را به زبان عجز و مسكنت پیغام داد كه: «چون دولت از من برگشته است و قرین روزگار تو گشته،
[بیت]
نصیب تو ملك است و فرمانروایی‌مرا بهره از بخت بد بی‌نوایی به كلی دل از ملك و مال و حشمت و اقبال برداشته‌ام و خاطر بر تحمل رنج و عنا و مشقّت و بلا گماشته، درخواست همین است كه مرا راه دهی تا بیرون روم و به جانب كعبه معظّمه توجه نمایم». حضرت صاحب‌قران ملتمس او را مبذول داشته، بفرمود كه: «هیچ آفریده متعرض او نشود، تا بیرون آید و هرجا كه خواهد برود». امیر حسین دیگرباره پیغام فرستاد كه: «فردا بیرون می‌روم و دلخواه آن است كه عهد كنید كه كسی قصد جان من نكند». حضرت صاحب‌قران برحسب دلخواه او عهد كرد و قضیه بر آن قرار یافت كه روز دیگر بیرون آید و «1» به سلامت برود؛ و چون امیر حسین را نقض عهد در نهاد بود و مقرر است كه
[مصراع]
هركس همه را چو خویشتن می‌داند
127 بر آن سخن اعتماد ننمود و هم در آن شب «2» با دو نوكر از قلعه بیرون آمد.
______________________________
(1). م:- برود امیر حسین ... روز دیگر بیرون آید و.
(2). ع: شب پیاده.
ص: 397
[بیت]
نه عزمی درست و نه رایی صواب‌دلی پرنهیب و سری پرشتاب و از غایت وهم و حیرت ندانست كه كجا می‌رود و به شهر كهنه افتاد و چون روشنایی صبح آغاز غمّازی نهاد، از بیم جان به مناری- كه در میان مسجد آدینه بود- برآمد و پنهان شد و فحوای نظم مولانا جلال الدین رومی- قدس سره- كه
[بیت]
به سر مناره اشتر رود و فغان برآردكه نهان شدم من اینجا مكنیدم آشكارا 128 وصف الحال آمد؛ و چون متقاضی اجل كه حجّتش در محكمه قضا، به نشان لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ «1» مسجّل شده دررسیده بود، كوشش مفید نیامد و به‌حسب اتفاق شخصی را اسبی گم شده بود و به هر طرف در طلب آن می‌شتافت و نمی‌یافت؛ در خاطرش افتاد كه به بالای منار برآید و اطراف و جوانب را احتیاط نماید، باشد كه گمشده خود را بازیابد. و چون به منار برآمد، امیر حسین را دید و بشناخت. امیر حسین كه در زمان رفاهیت و امن، دیناری به خنجرگذاری و نانی به پهلوانی نمی‌داد، از خوف سر، یك مشت مروارید به راه آن شخص نهاد و تقبل نمود كه اگر از آن ورطه خلاص یابد رعایت او حسب المقدور بجای آورد و به زاری درخواست كرد و سوگند داد كه حال او با كسی نگوید و پنهان دارد.
آن‌كس او را به عهد و پیمان ایمن گردانید و روان از مناره فرود آمد و دوان پیش حضرت صاحب‌قران شتافت و صورت واقعه و حكایت مروارید و زاری و درخواست امیر حسین به‌تفصیل بازراند و عذر خود تمهید كرد كه چون بنده را قوت پنهان داشتن این معنی نبود، به عزّ عرض رسانیدم. و چون امرا و سپاه از آن حال آگاه گشتند سوار و پیاده رو به تعجیل «2» به مسجد نهادند. امیر حسین چون از بالای منار توجه مردم مشاهده كرد، دست امید از جان شیرین شسته، به پای دهشت از آنجا فرود آمد و هم در مسجد از سر خوف به سوراخی پنهان شد و از
______________________________
(1). اعراف/ 34؛ ابراهیم/ 61.
(2). ع: به تعجیل رو.
ص: 398
بخت پشت بركرده گوشه‌ای از جامه‌اش بیرون بماند. طلبكارانش در جست‌وجو شرایط احتیاط مرعی داشته، پیدا كردند و دست بسته پیش حضرت صاحب‌قران «1» آوردند. دولت به رسم ثنا زبان برگشاد كه
[بیت]
كسی كه گردن از امرت كشید، گردونش‌به آستان تو اكنون كشان‌كشان آورد و اقبال بر سبیل دعا ندا درداده كه
[بیت]
سری كه از تو بپیچد بریده باد چو زلف‌دلی كه از تو بگردد سیاه باد چو خال حضرت صاحب‌قران نخواست كه به هیچ‌وجه از عهد تجاوز نماید. با امرا گفت:
«من از خون او گذشته‌ام و بساط انتقام او درنوشته». و چون او را از مجلس همایون بیرون بردند، امیر كیخسرو ختلانی، زبان تظلم برگشاد كه: «امیر حسین برادر مرا كیقباد كشته است، بفرمایید كه او را به من سپارند تا به مقتضای شرع او را به قصاص رسانم». حضرت صاحب‌قران كیخسرو را تسكین فرمود كه: «از این دعوی بگذر كه خون برادر تو خود او را نخواهد گذاشت».
[بیت]
تو بد كننده خود را به روزگار سپاركه روزگار ترا چاكری‌ست كینه گزار و در اثنای این حالات تذكر حقوق مصادقت و مؤانست قدیم و یاد وصلت و قرابت كه به واسطه مهد علیا اولجای تركان میان حضرت صاحب‌قران و امیر حسین واقع شده بود، شعله حزن و اندوه در كانون اندرون آن حضرت به نوعی برافروخت كه برحسب
[مصراع]
هرگه كه بسوزد جگرم، دیده بگرید
آب تحسّر از دیده مبارك آن حضرت چكیدن گرفت. پیر كاردیده چاشنی روزگار
______________________________
(1). م: قرانش.
ص: 399
چشیده، امیر اولجایتو از مشاهده آن حال اندیشه كرد كه چون حضرت صاحب‌قرانی در این مقام است، امیر حسین از این ورطه جان خواهد برد و مبادا كه چون فرصت از دست برود روزی دست ندامت باید گزید.
[بیت]
سنگ در دست و مار بر سر سنگ‌نه ز دانش بود فسوس و درنگ پنهان به امیر كیخسرو و امیر مؤیّد اشارت كرد و ایشان از مجلس بیرون آمدند و بی‌طلب رخصت از حضرت صاحب‌قرانی سوار شده، بتاختند و كار امیر حسین بساختند و تن او را از جان و جان خود را از اندیشه بغی و طغیان او بپرداختند و چون آن قصاص به حكم شرع متوجه او بود، حمایت حضرت صاحب‌قرانی مفید نیفتاد و زبان حال آن حضرت را در این قضیه این دو بیت نشید آمد.
[نظم]
نمی‌خواستم تا بر آن بی‌وفاز هول سپاه من آید جفا
ولی هركه او دل دگرگون كندسزد گر سپهرش جگرخون كند و امیر حسین را در گنبد خواجه عكاشه دفن كردند و لشكر منصور روی تسلّط و استیلا به قلعه هندوان نهاده، آن را به تحت تصرف درآوردند و دو پسر امیر حسین، خاند سعید و نوروز سلطان به آتش كردار او سوخته، آب حیاتشان بر خاك هلاك ریختند و خاك وجودشان به باد فنا بررفت و دو پسر دیگرش جهان ملك و خلیل سلطان گریخته به جانب هندوستان رفتند و هم در آنجا نیست شدند؛ و خانی را كه امیر حسین نصب كرده بود، به تیغ هلاك خون ریختند.
[مصراع]
آتش چو درگرفت تر و خشك را بسوخت
129 و خواتین «1» و متعلقان امیر حسین را «2» با تمامت خزاین و دفاین كه به دست حرص و امساك كرده بود و اندوخته، پیش حضرت صاحب‌قران آوردند.
______________________________
(1). الف: خاتون.
(2). ع:- را.
ص: 400
[نظم]
آن‌كه با مهر خازنش رویدهرچه ز اجناس بحر و كان باشد
و ان كه با داغ طاعتش زایدهركه ز ابنای انس و جان باشد حضرت صاحب‌قران از خواتین امیر حسین، سرای ملك خانم دختر قزان سلطان خان، و الوس آغا دختر بیان سلدوز، و اسلام آغا دختر خضر یسوری، و طغی تركان خاتون را رقم اختصاص كشید؛ و سونج قتلغ آغا دختر ترمشیرین خان- كه حرم بزرگ امیر حسین بود- به بهرام جلایر داد، و دلشاد آغا را به زنده حشم و عادل ملك دختر كیقباد ختلانی را به امیر جاكو و دیگر قمگان را هریك به كسی نامزد فرمود، و دخترش را به ایلچی‌بوغا برادر تابان بهادر داد. و فرمان جهان مطاع نفاذ یافت كه اهالی شهر كه با امیر حسین در قلعه بودند باز به شهر كهنه روند و در آنجا عمارت كرده، توطّن سازند و قلعه را به جاروب غارت پاك رفته، ویران كردند و خانه‌های امیر حسین را چون نهال آمال و اقبالش از بیخ بكندند.
[نظم]
نشان از در و برج‌وبارو نماندمر آن درد را هیچ دارو نماند
سرای سپنجی براین‌سان بودیكی خوار و دیگر تن‌آسان بود
یكی بر فراز و یكی بر نشیب‌یكی با فزونی یكی در نهیب
بیا تا ز دنیای دون بگذریم‌به دانش جهانی به دست آوریم
كه شادی آن جاودانی بودنه چون این غم‌آباد فانی بود «اللّهم وفّقنا لما تحب و ترضی و جنّبنا عمّا تكره و تسخط و الحمد للّه رب العالمین».
گفتار در جلوس حضرت صاحب‌قرانی بر تخت سلطنت و جهانبانی
قال اللّه تبارك و تعالی الَّذِینَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ «1» مالك الملك بارگاه كبریا- جلّ و
______________________________
(1). حج/ 41.
ص: 401
علا- كه امضاء «1» حكم تُؤْتِی الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ «2» به پروانچه لطف و قهر او است، ملك و دین را در مشیمه حكمت توأمان و در مهد قدرت رضیع لبان گردانیده؛ چمن ملك را طراوت سعادت جز از چشمه‌سار میامن دین، چشم نتوان داشت و چشمه‌سار دین را زلال احكام، بی‌حسام سیاست نیام والیان ملك جریان نیابد.
[نظم]
سرسبزی نهال سعادت به باغ ملك‌بی‌چشمه‌سار شرع مطهّر طمع مدار
لیكن زلال چشمه دین كی شود روان‌بی‌سایه سیاست شاهان كامگار بنابراین شایسته سریر سلطنت و جهانداری و سزاوار افسر فرماندهی و كامگاری، صاحب‌دولتی تواند بود كه پیش نهاد همت عالی رتبتش تقویت دین مستبین بود و نصب العین ضمیر منیرش، تمشیت احكام شرع سیّد المرسلین علیه و علیهم صلوات رب العالمین؛ سعادتمندی كه چون درخت بختش در گلشن سلطنت بالا كشد، بهترین میوه‌اش اقامت مراسم امر معروف و لوازم نهی منكر شناسد، و چون نهال اقبالش از جویبار حكومت و فرمانروایی سرسبز و شاداب گردد، تازه‌ترین نوباوه‌اش ایصال خیر و نفع و استیصال شرّ و ضرّ شمارد. آیینه دولتش چون صیقل توفیق بزداید، در او جز صورت نیك‌خواهی و نیكوكاری ننماید، و شمع جلالش چون از لمعه عنایت ربانی بر شود، پرتو انوارش به شارع شرع مستقیم راهبر آید؛ به باد حمله، آتش پیكار، از آن برافروزد كه بیخ ظلم و ستمكاری بسوزد، و به تیغ آبدار از آن بر خاك معركه خون ریزد، كه غبار فتنه از هر گوشه برنخیزد؛ زبردستی از آن جوید كه زیردستان را حمایت نماید و بیشی بر همه از برای آن طلبد كه درباره كم‌مایه‌ای عنایت فرماید؛ سرافرازی در آن داند كه از پای افتاده‌ای را دستگیری تواند كرد و پای در طلب سروری به آن قصد گشاید «3» كه تا چاره كار سرگشته‌ای از دست قدرتش برآید؛ نهال كامگاری در جویبار اقتدار از برای
______________________________
(1). الف، ع: احضار.
(2). آل عمران/ 26.
(3). ع: كشاند.
ص: 402
آن نشاند كه تا در بهار معدلت شكوفه مكرمت شكفاند و گلبن پادشاهی را به آبیاری تیغ از آن سرسبز دارد كه تا به دست مرحمت خار بیداد از پای مظلومان برآرد.
[نظم]
بود كامش از شاهی و برتری‌رعیت‌نوازی و دین‌پروری
به احسان كند خاطر خلق شادجهان یكسر آباد دارد به داد لاجرم، بعد از فتح بلخ، مجموع امرا و نویینان الوس جغتای كه آنجا جمع آمده بودند مثل امیر شیخ محمد سلدوز و امیر كیخسرو ختلانی و امیر اولجایتو اپردی و امیر داود دوغلات و امیر ساربوغای جلایر و امیر جاكو برلاس [و زنده حشم اپردی] و امیر مؤیّد ارلات «1» و شاه شیخ محمد والی بدخشان و حسین بهادر و دیگر امرا و سرداران به اتفاق اعاظم سادات روزگار كه فرموده «إنّی تارك فیكم الثقلین كتاب اللّه و عترتی» 130 مشعر است به وجوب ملاحظه جانب ایشان، مثل سید بركه و خان‌زادگان ترمد، خان‌زاده ابو المعالی و برادرش خان‌زاده علی اكبر همه یك دل و یك زبان گشته، حضرت صاحب‌قرانی را كه در تقویت دین و تمشیت مسلمانی از سلاطین عصر ممتاز بود، شایسته پادشاهی و جهانبانی دانسته، سر انقیاد بر خط فرمان نهادند و به اتفاق با آن حضرت بیعت تازه كرده میان و زبان به چاكری و ثناگستری ببستند و بگشادند.
[نظم]
كه ای فرّ فرخنده‌ات زیب‌گاه‌ترا زیبد آیین تخت و كلاه
دل ما یكایك به فرمان تست‌همه جان ما زیر پیمان تست
سزاوار شاهی كیهان تویی‌گزین دلیران و شیران تویی
تو شستی به شمشیر هندی زمین‌به آرام بنشین و رامش گزین و در زمانی كه جهان از جور استیلای قهرمان شتا خلاص یافته، سلطان گردون سریر آفتاب به تخت شرف برآمد و در ممالك بساتین از برای خسرو ریاحین اورنگ فیروزه‌فام گلبن را به پیروزی بیاراستند. فراش ظفر به ترتیب آیین جلوس همایونش
______________________________
(1). م:- «مثل امیر شیخ محمد سلدوز و ... امیر مؤید ارلات».
ص: 403
قیام نموده، عرصه گیتی را از غبار وحشت و اندوه پرداخته، سراپرده بسطت «1» و جاه را پیرامون بسیط ربع مسكون دركشید و قبه بارگاه رفعت و جلال را از سایبان سپهر گذرانیده، بساط امن‌وامان بگسترید. سریر سلطنت را به چهار قائمه دوام و قرار و احتشام و افتخار ممكّن و استوار ساخت و تاج شاهی به جواهر عزت و شوكت و یواقیت حشمت و عظمت مرصّع كرده، بپرداخت.
[نظم]
به روزی كه نیك‌اختری یار بودنمودار دولت پدیدار بود
گزیده‌ترین روزی از روزگارچو عید همایون به فصل بهار مهندس تأیید آسمانی تقویم سعود سعادت را از جداول «2» زیج عنایت استخراج نموده، به اصطرلاب فتح و فیروزی ارتفاع اختر خجسته فال اقبال بازجست.
[نظم]
و زان پس به فرخنده‌تر طالعی‌سعودش عطا بخش بی‌مانعی
برافراخت صاحب‌قران تاج زربرافروخته تخت شاهی به فرّ
كمر بست با فرّ شاهنشهی‌جهان سربه‌سر گشت او را رهی
بدان را ز بد دست كوتاه كردروان را سوی روشنی راه كرد نویینان و امرا رعایت رسومی كه در جلوس سلاطین، میان ایشان متعارف است به تقدیم رسانیده، به اتفاق زانو زدند و زبان و دست «3» به تهنیت و ثنا برگشادند.
[نظم]
زر و گوهرش بر سر افشاندندورا شاه صاحب‌قران خواندند و در آن زمان سنّ مبارك آن حضرت به سی و چهار سال شمسی ترقی نموده بود «4». و این اتفاق همایون در روز چهارشنبه دوازدهم ماه مبارك رمضان الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ «5» سنه احدی و سبعین و سبعمایه موافق ایت‌ئیل بود، چنانچه ناظم جوش و خروش به تلقین سروش هوش زیور گردن و گوش روزگار ساخته،
______________________________
(1). الف، ع: سلطنت.
(2). ع: جدول.
(3). ع:- دست.
(4). م:- بود.
(5). بقره/ 185؛ م: فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ.
ص: 404
[نظم]
ز هفصد فزون رفته هفتاد و یك‌قضا گفت شه را كه الملك لك
جهان را كه می‌داشت پستی خراب‌برآمد ز مشرق بلند آفتاب
مهی را كه پرتو ز كش می‌نمودفلك داد رفعت كه خورشید بود
تمر آمدش نام یعنی حدیدو من شأنه فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ «1»
تمور طراغی شه شیرمردخدیو جهانگیر گیتی‌نورد
و زان پس جهانگیر شرقی‌نژادجهان را جوان كرد از عدل و داد
قضا شمع اقبال او برفروخت‌عطارد كمربند جوزا بسوخت
قدر بخت او را چو شد مشتری‌بیاموخت ناهید خنیاگری
دمش با مسیحا چو همخانه شدبر او شمع خورشید پروانه شد
درخشنده شمعی برآمد ز میغ‌ز خور تاج بستد ز مریخ تیغ
سعادت‌قران همچو برجیس شدز رفعت مكانش چو ادریس شد
زمین را سراسر همه صحن خاك‌بشست آب شمشیرش از ظلم پاك
تبر تیشه تیغ او بی‌گزندز باغ جهان بیخ آفت بكند
شكوه سپاهش به گرز نبردبرآورد از كوه البرز گرد
چو كاف ار به حدّت برد نام قاف‌پذیرد ز تیغ زبانش شكاف
عدو گو برو خون گری زهرخندكزو پایه تخت شد سربلند
در این باغ هر شاخ كاو سركشیدسرش زد به شمشیر و بیخش برید
در اول عزیمت سوی بلخ كردهمه عمر دشمن ز غم تلخ كرد
سر و پای خصم و سرا و وطن‌زر و سیم اعدا و فرزند و زن
بخست و ببست و بكند و بسوخت‌گرفت و نهاد و خرید و فروخت و از بدایع اشارت و كرایم بشارات آنكه، اساس تاریخ این جلوس همایون بر چهار ركن عظیم از حروف منزله قدیم واقع شده، كه صدر سورة البقره «2»- كه سنام كلام
______________________________
(1). حدید/ 25.
(2). الم- 71.
ص: 405
ملك علّام افتاده- موشّح است به آن و در ضمن این اتفاق حسنه بسی امیدواری است، عالم و عالمیان را به دوام ایام این دولت و خلود روزگار این سلطنت كه بی‌تكلف و مداهنه نسبت با دیگر روزگار و ازمنه، راست چنان است كه حریم حرم شریف، نسبت با دیگر دیار و امكنه؛ بسیط زمین و زمان به بساط امن‌وامان آراسته و ریاض احوال عباد و بلاد از خار تعرض و تغلب اهل فساد و عناد پیراسته؛ نهال آمال خلایق از رشحات عدل و احسان، میوه مقصود بارآورده و سایه رفاهیت گسترده، و كشتزار امانی و آمال خاص و عام، از قطرات غمام انعام دانه هر مراد در خوشه آرزو پرورده، از كژی و ناراستی جز در ابرو و زلف خوبان اثری نمانده، و از فتنه و آشوب غیر غمزه و طرّه ماه‌رویان از جانبی خبری نرسیده.
[بیت]
گردون فروگشاد كمند از میان تیغ‌و ایّام برگرفت زه از گردن كمان ایزد تعالی و تقدس كافه اهل اسلام را از میامن نصفت و مرحمت این دودمان نامدار
[مصراع]
تا چرخ را مدار بود ارض را قرار
متمتع و برخوردار داراد. بحق محمد و آله الاطهار.
و چون حضرت صاحب‌قرانی تخت سلطنت و جهانبانی را به فرّ شكوه همایون زینت بخشید و بشارت
[بیت]
سریر سلطنت اكنون كند سرافرازی‌كه سایه بر سرش افكند خسرو غازی گوش زمانه از زبان قضا شنید.
[نظم]
سر گنج بگشاد صاحب‌قران‌نه چندان‌كه آن‌را شمردن توان
ببخشید چندان‌كه شد آز سیرز بخشش نترسد خدیو دلیر مجموع كلانتران و سرداران الوس جغتای را از امرا و اركان دولت به انواع نوازش
ص: 406
و تربیت سرافراز گردانیده پایه قدر و منزلت «1» برافراخت و تمامت ذخایر و نفایس امیر حسین را علاوه جزایل مواهب و عطایای بی‌دریغ ساخت و همه را اجازت انصراف ارزانی داشت تا هركس به مقام خویش بازگردد و شاهین عدل و نصفت را در هوای آن دیار پرواز دهد.

(772 ه. ق) گفتار در نهضت همایون حضرت صاحب‌قرانی به جانب جته «1»

در سنه اثنین و سبعین و سبعمایه مطابق تنغوزئیل حضرت صاحب‌قران یورش جانب جته، پیش نهاد همت عالی ساخت.
[نظم]
با سپاهی ظفر طلیعه آن‌كارسازش مهیمن دیّان
به سعادت نهاد روی به راه‌نصرتش همعنان به عون اله و چون از سیحون عبور فرموده، كمز «2» و اورنگ تمور ایل شده، حلقه بندگی و خدمتگاری در گوش انقیاد و طاعت‌گزاری كشیدند. و چون آن ایل و الوس به تحت تصرف و تسخیر بندگان حضرت درآمد، صاحب‌قران كامگار كپك تمور را به ضبط و نسق آنجا نصب فرمود.
[بیت]
به سعادت قرین فتح و ظفرعون تأیید ایزدی یاور به مستقر سریر سلطنت و مسند خلافت معاودت نمود. و در همان ایام خبر رسید كه كپك‌تمور به كفران نعمت اقدام نموده، به اقدام جسارت، بساط سركشی و یاغیگری می‌سپرد، و در آن‌وقت بهرام جلایر به موجبی كه در تاشكنت هنگام
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). ع:- كمز.
ص: 418
عتاب به زبان تمنّای حضرت صاحب‌قران گذشته بود، در سلك بندگان درگاه جهان‌پناه و ملازمان آستان كیوان اشتباه انخراط داشت، فرمان جهان مطاع به نفاذ پیوست كه او و امیر عباس و ختای بهادر و شیخ علی بهادر به عزم رزم كپك تمور روان شوند و آتش عصیان و طغیان او را به آب تیغ جان‌ستان فرونشانند.
امرا و بهادران به امتثال امر مبادرت نموده روی جلادت به راه آوردند؛ و چون به یاغی رسیدند و در مقابل یكدیگر صف كشیدند. ایل بهرام جلایر به اتفاق امیر صده ایشان تیزكچی «1»- كه عداوت قدیم داشت- با بهرام غدر اندیشیده خواستند كه او را بگیرند. بهرام را براین حال اطلاع افتاد و با امرا كه همراه بودند در میان نهاد و شرایط احتیاط مرعی داشته، ناوك قصد ایشان به نشانه مقصود نیامد. و هم در آن حال كه سپاه جانبین صف كشیده ایستاده بودند، ختای بهادر با شیخ علی بهادر در باب مصلحت جنگ و رعایت «2» حزم در آن «3» سخنی گفت. شیخ علی آن را مسموع نداشت. ختای بهادر از تصور آنكه مگر پهلوان سخن او را حمل بر بددلی كرده، آتش غضبش اشتعال یافت و شمشیر كشیده و از آب عایشه خاتون عبور نموده، به یك تن تنها بر صف دشمنان زد و چندی از ایشان را بینداخت. و چون ایشان بسیار بودند، شیخ علی بهادر نیز از عقب او درآمد و بر دشمنان حمله برد و ختای بهادر را به تكلف از میان مخالفان بیرون آورد و هردو به سلامت به لشكر خویش پیوستند؛ و امثال این امور كه در واقع از بدایع وقایع است جز از آثار دولت مؤیّد حضرت صاحب‌قرانی «4» نتواند بود.
[مصراع]
به دولت توان كرد این كارها
و امرا در همان كنار آب با دشمنان صلح كرده، بازگشتند. و در اثنای راه، جماعتی از ایل جلایر را كه درباره «5» بهرام غدر اندیشیده بودند، به یاساق رسانیدند. و چون به سعادت بساطبوس استسعاد یافتند، حضرت صاحب‌قران از مصالحت و مراجعت ایشان غضب فرمود.
______________________________
(1). ع: تزكجی.
(2). الف، م: در غایت.
(3). ع:- در آن.
(4). م:- حضرت صاحب‌قرانی.
(5). الف، ع: با.
ص: 419

(773 ه. ق) «1» گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قرانی به جانب جته نوبت ثانی «2»

اشاره

چون برحسب فرموده «إنّ اللّه تعالی یحبّ معالی «3» الهمم و یبغض سفسافها» همت بلند جناب صاحب‌قران كامیاب، در هر كاری كه شروع افتادی، جز به حصول غایت و نهایت آن رضا ندادی، از مساهله‌ای كه امرا با مخالفان كرده بودند و عرصه معارضه و محاربه به صلح ریخته، استنكاف داشت، یعنی كه
[بیت]
سگ كیست روباه ریزنده چنگ‌كه با شیر صلحش بود دفع جنگ لاجرم به نفس مبارك، عزم آن صوب جزم فرموده، یرلیغ همایون در باب جمع آمدن سپاه به هر طرف روان شد و عساكر منصور از اطراف و اكناف در حركت آمده،
[نظم]
سپاه انجمن شد به درگاه شاه‌نبردآزمایان نصرت‌پناه
ز ریگ بیابان فزون از شماربه رزم اندرون شیر دشمن‌شكار
سپاهی سراسر چو غرّنده میغ‌به جنگ اندرون همچون برّنده تیغ
روان كرد لشكر، شه نیك‌بخت‌چو ریگ بیابان و برگ درخت
به جنبش درآمد سپاهی كه كوه‌گدازان شد از گرمی آن گروه
______________________________
(1). مطابق با مطلع سعدین. ظفرنامه ج‌1 419 < 773 ه. ق > گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قرانی به جانب جته نوبت ثانی ..... ص : 419
(2). الف:- عنوان.
(3). الف: معال؛ ع: عولی.
ص: 420
و چون رایت ظفرنگار به سعادت از سیرام و ینگی بگذشت، از میامن تولایی كه آن حضرت به دودمان مبارك مصطفوی- علیه و علیهم الصلوة و السلام- داشت از كرامت «نصرت بالرّعب مسیرة شهر» 134 محظوظ گشته، لشكر مخالف، به مجرد آوازه توجه آن حضرت از هم فروریخته بگریختند. صاحب‌قران كامگار با لشكر جرار تا موضع سنكز «1» یغاج برفت و سپاه ظفرقرین را اسیر بسیار و غنیمت فراوان به دست افتاد «2» و رایت فتح آیت با كرایم غنایم بیرون از حصر و شمار، در كنف حفظ پروردگار بازگشت و در موضع آدون كوزی «3»، امیر موسی و زنده حشم باوجود سوابق الطاف و لواحق اعطاف كه حضرت صاحب‌قران درباره ایشان به كرّات ارزانی داشته بود، باز آغاز مكر و غدر اندیشی كردند و با پسر خضر یسوری، ابو اسحق در آن باب مشاورت نموده، عهد بستند و به مصحف سوگند خوردند كه چون به موضع قراسمان رسند، حضرت صاحب‌قران را در هنگام شكار به حیله بگیرند. با آنكه عقل بر ایشان و آن اندیشه پریشان می‌خندید،
[بیت]
مكن تیره‌رایی كه شیر حرون‌به روباه بازی نگردد زبون و خان‌زاده ابو المعالی ترمذی و شیخ ابو اللیث سمرقندی- كه پیشتر از این در باب مخالفت آن حضرت با یكدیگر سخن كرده بودند- با ایشان اتفاق نمودند. كسی كه از آن معنی آگاهی داشت، صورت حال را به كلك عرض بر صحیفه ضمیر منیر حضرت صاحب‌قرانی نگاشت. فرمان قضا جریان به احضار ایشان نفاذ یافت و همه را در مقام خطاب به زانو درآورده، سخن پرسیدند و عصیان و غدر اندیشی ایشان ثابت شد و چون مهد علیا سرای ملك خانم خواهرزاده امیر موسی بود و مخدّره تتق عصمت و ابّهت اكه «4» بیگی نامزد پسر او شده بود، حضرت صاحب‌قران با او گفت كه: «گناهی عظیم است كه از تو به ظهور پیوسته، لیكن چون میان ما «5» پیوند است، آن را رقم عفو كشیدیم و از انتقام آن درگذشتیم».
______________________________
(1). الف: سنكه؛ یغاج كلكته: سنكر.
(2). الف:- افتاد.
(3). م: كوری.
(4). م، كلكته: عكه.
(5). ع: ما و تو.
ص: 421
[شعر]
مراعات پیوند و ریش سفیدترا داد بر زندگانی امید
وگرنه بفرمودمی تا سرت‌بداندیش كردی جدا از برت و خان‌زاده را فرمود كه: «چون سلسله نسبت متصل است با اهل‌بیت رسول- صلوات اللّه و سلامه علیه و علیهم اجمعین- به هیچ حال روا نداریم كه غبار آسیبی به دامن روزگار تو نشیند و تو ترك فضولی نمی‌كنی، مصلحت آن است كه از این ولایت بیرون روی». و شیخ ابو اللیث را به سفر حجاز امر فرمود و پسر خضر یسوری، چون برادرزن امیر سیف الدین بود، به شفاعت و درخواست او از آن ورطه خلاص یافت و نقوش جرایم او به زلال مراحم خسروانه شسته گشت و یرلیغ لازم الاتباع صادر شد كه زنده حشم را بند كرده، به سمرقند بردند و در محبسی «1» بازداشتند كه راه بیرون آمدنش مسدود بود كه
[بیت]
عدو گشته پا بند و زندان دابه‌به كین بیخ و بنیاد وی «2» كنده به «3» چه از دیده دوربین عقل- كه گشاینده بند شك و نماینده راه یقین است- پوشیده نماند كه مار در جیب داشتن و دشمن را دوست انگاشتن از حساب حزم و عاقبت‌اندیشی دور است.
[نظم]
نكند از درندگی توبه‌گرگ تا نشكنند دندانش
نكند مار ترك زخم زدن‌تا نكوبند سر به سندانش و چون حضرت صاحب‌قران به سمرقند كه مقر سریر سلطنت ابد پیوند بود، معاودت نمود، به اقبال و سعادت نزول فرمود، حكومت شبورغان و جای زنده حشم را به بیان تمور پسر آق‌بوغا داد.
______________________________
(1). الف، ع: مجلس.
(2). الف، ع، م: دین.
(3). این بیت سست و ناموزون است و مغلوط.
ص: 422
[بیت]
سعادتش به‌همین‌گونه زود روی زمین‌ز خسروان بستاند، به بندگان بخشد

گفتار در ایلچی فرستادن حضرت صاحب‌قرانی پیش والی خوارزم حسین صوفی «1»

چون حضرت صاحب‌قرانی به عون تأییدات ربانی، مملكت از قبضه تسلط و استیلای مخالفان استخلاص فرمود و به ضبط و نسق الوس جغتای اشتغال نمود و از مدت پنج شش سال باز، كات و خیوق را والی خوارزم حسین صوفی پسر تنغدای «2»- كه اوماقش غونكرات بود- تصرف می‌نمود. همت خسروانه، سایه التقات بر آن حال انداخت و علفه تواچی را با جمعی به رسم رسالت پیش او فرستاد و پیغام داد كه: «كات و خیوق تعلق به الوس جغتای دارد و در این مدت آن را بی‌خداوند یافته، در حوزه تصرف آورده‌ای، اكنون می‌باید كه آن را با تمام توابع و لواحق به تصرف گماشتگان این‌جانب بازگذاری تا طریق مودّت و دوستی بین الجانبین گشاده ماند و اسباب موافقت و معاضدت آماده گردد».
علفه تواچی چون به خوارزم رسید و به تبلیغ رسالت قیام نموده، مؤدّای پیغام را چند نوبت به عرض رسانید. حسین صوفی در میدان خالی، گوی مراد زده بود و از چیره‌دستی شهسواران میدان دولت غافل، جواب گفت كه: «من این ولایت را به تیغ مسخر كرده‌ام، هم به تیغ از من توان ستد».
[بیت]
عروس ملك كه مهرش بریده‌اند به تیغ‌مگر به تیغ مر او را طلاق بتوان داد و چون فرستاده مراجعت نمود و آن جواب ناصواب در پایه سریر سلطنت مآب معروض افتاد، حمیّت خسروانه داعیه توجه به جانب او در خاطر خطیر آن حضرت انداخت. ورع و مسلمانی مولانا جلال الدین كشی- رحمة اللّه علیه- كه با
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). م، كلكته: ینغدای.
ص: 423
كمال علم و تقوی و فضیلت درس و فتوی، شرف ملازمت حضرت صاحب‌قرانی را طراز خلعت سایر مفاخر ساخته بود، روا نمی‌داشت كه به واسطه غرور یك كس اهل مملكتی در معرض تفرقه و تشویش افتند. از آن حضرت بعد از تقدیم مراسم دعا و ثنا رخصت طلبید كه به خوارزم رود و حسین صوفی را به هرگونه موعظت و نصیحت از خواب غفلت بیدار كرده، نوعی سازد كه خون و مال مسلمانان عرضه تلف نگردد. حضرت صاحب‌قران ملتمس او را مبذول داشته، اجازت رفتن ارزانی فرمود. مولانا جلال الدین، روی نیك‌خواهی به خوارزم نهاد تا به رفق و آزرم آن مهم كفایت فرماید. و چون به آنجا رسید وظایف نصیحت و خیراندیشی- چنانچه از علمای دانشور و ائمه دین‌پرور سزد- به تقدیم رسانید و در تسكین ماده آشوب و اطفای نایره فتنه، سعی بلیغ نمود و آن معانی را به هرگونه مواعظه «1» دلپذیر مؤكّد ساخت و به شواهد آیات و احادیث مؤیّد گردانید، اما چون محل قابل نبود، فصاحت و براعت قایل سودمند نیفتاد و نتیجه نداد.
چو گوش هوش نباشد چه سود حسن مقال
135 حسین صوفی از قبول سخن ابا كرد و به حبس آن بزرگ حقّانی در حصار جرأت نمود. و چون این خبر به مسامع علیّه بندگی حضرت صاحب‌قرانی رسید،
[بیت]
بفرمود تا جمع گردد سپاه‌به فرخنده درگاه عالم‌پناه

گفتار در نهضت همایون حضرت صاحب‌قران به عزم رزم به جانب خوارزم‌

در بهار سنه ثلاث و سبعین سبعمایه، موافق سیچقان‌ئیل، كه سلطان طبیعت از ادرار ابر آذاری لشكر الوس و بساتین و صحاری را غرق انعام عام گردانید، و سپاه نباتی را كه از سعی تواچیان نشو و نما و تردد جارچیان شمال و صبا از هر طرف در حركت آمده بودند،
______________________________
(1). ع: مواعظ.
ص: 424
[مصراع]
خلعت رنگ‌رنگ پوشانید
حضرت صاحب‌قران لشكر گیتی‌ستان را جمع آورده اوكلكا داد،
[بیت]
سر «1» گنج بگشاد و روزی بدادبه آیین كشورگشایان راد و از سمرقند نهضت نموده و در صحاری قرشی شكار فرموده، قبی‌متن را معسكر ظفرقرین ساخت؛ و ملك غیاث الدین پیر علی پسر ملك معز الدین حسین- كه بعد از وفات پدر در ذی قعده سنه احد و سبعین و سبعمایه حاكم هرات و غور و قهستان و توابع آن شده بود- حاجی وزیر را با تحف و هدایای فراوان از اسبان تازی و استران ركابی و قطار و اقمشه و رخوت بسیار به رسم پیشكش به پایه سریر اعلی روانه داشت و از آن جمله اسبی بود نقره خنگ موسوم به خنگ اغلان با زین زر،
[نظم]
به هیكل چو فیل و به هیبت هژبربه پستی چو سیل و به بالا چو ابر
ز آسیب گوش و سمش گاه «2» تك‌نشان بر رخ ماه و پشت سمك
هر آنجا كه در خاطر آرد سواركند پیش از اندیشه زانجا گذار و حاجی وزیر در این محل برسید و به عزّ بساطبوس استسعاد یافته، صورت اخلاص و هواداری و یكجهتی و خدمتكاری ملك به عزّ عرض رسانیده عواطف پادشاهانه فرستاده را به خلعت و انعام سرافراز گردانید و به ملك نوازشنامه‌ای به انواع عواطف و مراحم نوشته با خلعت و بیلاك مصحوب معتمدی همراه او گردانید، و رای مملكت‌آرای، امیر جاكو برلاس را به حكومت قندز و بقلان و كابل و آن نواحی فرستاد و جمعی از لشكریان با او همراه ساخت، و ایل بورلدای را كه یورت ایشان آنجا بود، به او داد و امیر سیف الدین را به محافظت سمرقند و رعایت مصالح آنجا بازداشت و به نفس مبارك با سپاه ظفرپناه در كنف حفظ اله متوجه خوارزم شد.
______________________________
(1). م: در.
(2). الف: دور؛ ع: روز.
ص: 425
[نظم]
همی رفت منزل به منزل چو بادسری پر ز كینه دلی پر ز داد
ظفر همعنان و سعادت‌قرین‌غجرچی همه راه، فتح مبین و چون رایت فتح آیت از بخارا گذشته، بر لب آب جیحون، به موضع سه‌پایه رسید، قراول دشمن پیش آمده بودند. قراول لشكر منصور حمله برده، ظفر یافتند و ایشان را دستگیر كرده بیاوردند و به مفتوحه فتح به یاساق رسانیدند.
[بیت]
كه اندازه گیرند كارآگهان‌ز آغاز هر كار فرجام آن و چون از آنجا به سعادت روان شده، به حصاركات رسیدند، بیرم یساول و شیخ مؤیّد كه از قبل حسین صوفی، یكی در آنجا داروغا بود و یكی قاضی، به اتفاق دروازه حصار استوار كردند و به ضبط و محافظت آن مشغول گشتند. عرّاده‌ها برافراشته و خود را به كاری- كه به هیچ كار نمی‌آمد- واداشته، سپاه نصرت‌پناه، گرد حصار برآمده، دست قلعه‌گشایی از آستین توانایی «1» بیرون آوردند و پای جلادت به سعادت پیش نهادند.
[نظم]
چو از هردو رو جنگ پیوسته شددر آشتی بر جهان بسته شد
و زان سو براین لشكر تیزچنگ‌ز قلعه همی تیر بارید و سنگ
و لیكن نیامد یكی كارگركه یاری ده شاه بد دادگر غیرت پادشاهانه حضرت صاحب‌قران فرمود كه مناسب نباشد كه غلام حسین صوفی را بگذاریم كه روز به شب رساند و او را به دست نیاریم، و فرمان داد تا لشكریان هیمه و خاشاك جمع آورده، خندق را بینباشتند و خود به نفس مبارك به كنار خندق آمد و گوچه ملك را اشارت فرمود تا به خندق درآید و چون او از غلبه وهم نتوانست كه به آن كار اقدام نماید، خماری یساول را اشارت فرمود و او بی‌توقف به خندق درآمد.
______________________________
(1). ع:- توانایی.
ص: 426
[نظم]
دلاور كند كار در كارزارز بددل نیاید هنر وقت كار و [امیر] مبشر و تا خواجه نیز از عقب او برفتند. لشكریان چون این صورت مشاهده نمودند، روان به خندق درآمده رو به فصیل نهادند، اول شیخ علی بهادر دست در دیوار فصیل زده خواست كه برآید، [امیر] مبشر پای او را بگرفت تا او نیز برآید و نتوانست و هردو به خاكریز افتادند. شیخ علی دگرباره متوجه شد و به فصیل برآمد و یكی از آن‌جانب نیزه‌ای به دست او زد، جهان پهلوان نیزه را بگرفت و بشكست و تیغ بر سر او راند و سپاه نصرت‌پناه «1» از هر طرف راه كرده به حصار درآمدند و كلانتران ایشان را بگرفتند و به شمشیر آبدار آتش‌بار، دمار از روزگار مخالفان بادپیمای خاكسار برآوردند.
[نظم]
بسی تن كه بی‌سر شد از تیغ تیزنه دست نبرد و نه پای گریز
هر آن كاو نشد كشته از تیغ و تیرببردند غارتگرانش اسیر
زن و بچه و خان‌مان هرچه بودگرفتند و تاراج كردند زود روز دیگر مرحمت جبلّی حضرت صاحب‌قرانی به خلاص اسیران فرمان داد و از آنجا به سعادت كوچ كرده «2» به صوب خوارزم روان شد و گوچه ملك را به غرامت تقصیری كه در خندق رفتن كرده بود، چوب یاساق زدن فرمود و بر «3» دم خر بسته، به سمرقند فرستاد؛ و غیاث الدین ترخان از نسل قشلیق- كه چنگیز خان او را ترخان كرده بود- و خواجه یوسف اولجایتو هردو را منغلای لشكر ساخته با دیگر بهادران از پیش روان گردانید. ایشان چون به جوی كورلن رسیدند، منگلی خواجه و كلك باجوقی از سپاه یاغی آنجا بودند. بهادران به باد حمله، آتش پیكار برافروختند و منغلای حضرت صاحب‌قران به یمن دولت قاهره، چنانچه عادت معهود آن سپاه نصرت‌پناه بود، غالب آمدند و مخالفان را هزیمت داده، در پی كردند و بسیاری از ایشان را به دست آورده از پای درآوردند. صاحب‌قران گردون اقتدار لشكر ظفر
______________________________
(1). الف، م: آئین.
(2). م: كوچ كرده به سعادت.
(3). م: به.
ص: 427
شعار را فرمان داد، تا از آنجا ایلغار كرده، به اطراف و جوانب روان شدند و تمام ولایات خوارزم را غارت كردند.
[نظم]
سپاهش چو آهنگ ایلغار كردولایات یاغی نگونسار كرد
به غارتگری چون گشادند چنگ‌بیفتاد آن كشور از آب و رنگ حسین صوفی چون از مقاومت عاجز بود، محافظت نفس خود را غنیمت دانسته، به حصار خوازم درآمد و كس بیرون فرستاده، به تضرع و استكانت، امان طلبید و به اشارت رأی صواب می‌خواست كه در استرضای خاطر بندگان حضرت، به جان كوشیده، آتش فتنه را فرونشانده.
كیخسرو ختلانی را ماده عداوت و حسد- كه در باطن داشت و به حكم ضرورت پرده نفاق بر آن می‌پوشید- در حركت آمد و قاصدی پوشیده پیش حسین صوفی فرستاد، كه: «اصلا اعتماد منمای و در دوستی مگشای و لشكر مرتّب داشته، از دروازه بیرون آی، تا من از این‌جانب برگشته، با تومان خود به تو پیوندم».
حسین صوفی به آن سخنان بی‌حاصل كه محض افساد و اضلال بود، فریفته شد و از لشكری و رعیت كثرتی تمام از شهر بیرون آورد و كوس و نقاره فروكوفته سورن انداختند، و بر لب جوی قاون- كه در دو فرسخی خوارزم واقع است- صف كشیده، رایت عناد برافراختند. و در آن حال بیشتر عساكر گردون مآثر از هر طرف به چپقون رفته بودند. حضرت صاحب‌قران باقی لشكر كه حاضر بودند ترتیب داد و گورگه و برغو زده، متوجه شد و میمنه و میسره را آراسته، به كنار آب قاون- كه در میان فاصل بود- مقابل دشمن بایستاد.
[نظم]
دو لشكر برابر كشیدند صف‌دلیران همه بر لب آورده كف
بیاراسته میسره میمنه‌كشیدند نزدیك دریا بنه
ز زخم تبرزین و كوپال و تیغ‌ز دریا برآمد یكی سرخ میغ اپاچی كلته و پشایی و سقار «1» جرغتو، مركب در آب راندند و اسبان كشتی‌سان در
______________________________
(1). الف: شقار.
ص: 428
زیر ران آن دلاوران روان شده از آن‌جانب بیرون آمدند و لشكر یاغی نیز حمله آورده، جنگ درپیوست و شیخ علی بهادر نیز با پنج نوكر از آب بگذشت و بر خواجه شیخ‌زاده حمله برده او را بگریزانید و امیر مؤید و ختای بهادر و آق تمور بهادر به همان طریق از آب عبور نمودند و ایلچی بهادر نیز می‌گذشت، اما چون مدت عمر مقدرش تمام گشته بود، غرق شد و مؤدّای فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ «1» صورت حال او گشت. حضرت صاحب‌قران كامیاب می‌خواست كه بادپای آتش آهنگ از سطح خاك به آب راند، شیخ محمد بیان سلدوز مانع آمد؛
[بیت]
كاز این پس همه نوبت ماست رزم‌ترا جای تخت است و هنگام بزم و خود روان، اسب در آب راند و شناه‌كنان «2» به سلامت از آن طرف بیرون رفت؛ و خان‌زاده ترمذ ابو المعالی نیز از عقب او همین طریق سپرد؛ و آن دلاوران ظفر پیشه از اطراف و جوانب حمله بردند و دشمنان را رانده در پی كرده، به دروازه رسانیدند.
[نظم]
سپاه بداندیش برگشت زارگریزان همی رفت سوی حصار
پس اندر سپاه جهاندار شاه‌دمان و زنان برگرفتند راه مخالفان «3» از بیم جان، پناه به حصار جستند و در دروازه ببستند و لشكر ظفرقرین به فتح و فیروزی پیرامن شهر فرود آمدند و عساكر گردون مآثر كه به چپقون رفته بودند با غنایم بسیار و مال و اسباب «4» بی‌حد و شمار بازآمدند و قلعه را محاصره كرده بنشستند، و حسین صوفی در اندرون حصار، پشیمان روزگار مانده در آن چند روز
[بیت]
چنان دست غم حلق جانش فشردكزان درد نادیده درمان بمرد و بعد از وفات حسین صوفی، برادرش یوسف صوفی به‌جای او متمكّن گشت.
[بیت]
یكی چون رود دیگر آید به‌جای‌جهان را نمانند بی‌كدخدای
______________________________
(1). هود/ 43.
(2). م:+ از آب.
(3). الف:+ نیز.
(4). م: اسبان.
ص: 429

(774 ه. ق) «1» گفتار در مصالحت حضرت صاحب‌قرانی با یوسف صوفی و خواستاری نمودن خان‌زاده از برای امیرزاده جهانگیر «2»

اشاره

چون از یوسف صوفی تا غایت، ترك ادب با بندگان حضرت صادر نشده بود، وسایل «3» انگیخت و به دست ضراعت در دامن موافقت و متابعت آویخت و برادر او آق صوفی پسر ینغدای را از شكر بیگ دختر خان اوزبك، دختری بود، سوین بیگ نام، به خان‌زاده مشهور.
[نظم]
كه تا مهر آدم به حوا فتادچنان بانو از نسل ایشان نزاد
ز دریای خانی گزین گوهری‌فرشته نهادی پری پیكری رأی جهان‌آرای حضرت صاحب‌قران، آن لؤلؤی صدف شاهی را با گوهر كان پادشاهی امیرزاده جهانگیر در سلك ازدواج كشیدن مناسب دانست و قران ناهید سپهرخانی «4» با برجیس آسمان سلطنت و جهانبانی را دلیل حصول سعادت و كامرانی شناخت. سخنی كه فرستادگان یوسف صوفی در باب اظهار انقیاد به عزّ عرض رسانیدند، به قبول تلقی فرمود و بنیاد مصالحت و مصافات بر آن پیوند
______________________________
(1). مطابق با مطلع سعدین.
(2). الف:- عنوان.
(3). ع: وسیله‌ها.
(4). الف، ع:- خانی.
ص: 430
همایون نهاد. یوسف صوفی آن معنی را غنیمت شمرده به رغبتی تمام تقبل نمود كه آن كریمه خدر عصمت و ابّهت را اسباب فراخور مهیا ساخته، هرگاه كه اشارت علیّه به نفاذ پیوندد، روانه درگاه عالم‌پناه گرداند؛ و قضیه براین قرار یافته مجادله و عناد به مجامله و وداد مبدل شد. و رایت نصرت شعار، مظفر و كامگار از آنجا مراجعت نمود.
و چون حضرت صاحب‌قران، در ضمان حفظ ملك دیّان- تعالی و تقدّس- به جلگه خاص نزول فرمود، یرلیغ عالم مطاع به نفاذ پیوست كه در همان روز، كیخسرو ختلانی را گرفته، به دیوان مظالم حاضر كنند و نویینان و امرا یرغوی او بپرسند. و چون به امتثال امر قیام نموده قضیه او را نیكو تحقیق و تفتیش نمودند، از جهت قاصدی كه پیش حسین صوفی فرستاده بود و او را بر مخالفت و عصیان داشته- چنانچه ذكر كرده شد- و از دیگر جهات، گناهان او ثابت شد و بعد از ثبوت چند گناه او را بند كرده به سمرقند بردند و به نوكران امیر حسین سپردند و ایشان او را به قصاص امیر حسین به قتل آوردند. و تومان ختلان را حضرت صاحب‌قران به پسر شیر بهرام، محمد میركه- كه خویش كیخسرو بود- ارزانی داشت. و حضرت صاحب‌قران آن زمستان در مقر سریر سلطنت به دولت و عشرت بگذرانید و بساط عدل و احسان بر بسیط زمین و زمان بگسترانید.
[نظم]
خرّم ز بخت خویش به تأیید ذو المنن‌گیتی ز یمن معدلتش فارغ از محن

گفتار در لشكر كشیدن حضرت صاحب‌قرانی به خوارزم نوبت ثانی «1»

خاتمه كتاب مجید آسمانی كه مشتمل بر استعاذه از شرّ وسوسه شیطان سیرتان انسان صورت، دلیلی روشن است براین معنی كه از امهات مفاسد عالم، جلیس سوء و همنشین بد است و از مؤیدات و شواهد این سخن آن است كه در آن هنگام كه كیخسرو ختلانی را بگرفتند، سلطان محمود پسر او، و ابو اسحق پسر خضر
______________________________
(1). الف:- عنوان.
ص: 431
یسوری و محمود شاه بخاری گریخته، به خوارزم رفتند پیش یوسف صوفی، و در مجلس او راه سخن یافته، آغاز اغوا و افساد نهادند و خاطر او را به هرگونه وسوسه از طریق مستقیم مودّت و ولای حضرت صاحب‌قرانی بگردانیدند و او از شآمت وساوس ایشان، به شكستن عهد و پیمان كه نه شیمه «1» بزرگان و نه وار مردان است، اقدام نمود و هم در آن پاییز تاخت كرده، ولایت كات را خراب كرد و اهالی آن را پراكنده گردانید و روزگار به زبان تعجب به گوش او می‌رسانید
[بیت]
می‌دانستم كه عهد و پیمان مرادرهم شكنی ولی بدین زودی نی بنابراین چون سپاه ستمكار ظالم نهاد شتا پشت بنمود، و سلطان عدالت شعار بهار، اظهار «2» آثار شوكت و اقتدار آغاز نهاد، حضرت صاحب‌قران در رمضان سنه اربع و سبعین و سبعمایه موافق اود «3» ئیل به ظاهر قرشی كه در نخشب كش واقع است لشكر اطراف و جوانب جمع آورد.
[نظم]
سپاهی ز ریگ بیابان فزون‌وز اندیشه هر محاسب برون
گروهی نه پردل كه یكباره دل‌نه پوشیده آهن كه آهن گسل و به سعادت و اقبال روی ابّهت و جلال به صوب خوارزم آورده روان شد، و چون از ریگستان گذشته به آنجا رسید، یوسف صوفی را خوف و هراس غالب شده از كردار نكوهیده خویش پشیمان گشت و از هرگونه وسیلت‌ها انگیخته، به تضرع و تشفع امان طلبید و تقبل نمود كه مخدره تتق عصمت و جلالت، خان‌زاده را اسباب تجمل و حشمت چنانچه باید و لایق آید آماده داشته، هرچه زودتر روانه دارد. و حضرت صاحب‌قران از مكارم ملكات ملكانه صحایف جرایم او را رقم عفو كشید و به سعادت از آنجا معاودت فرمود و چون به سمرقند كه مستقر سریر سلطنت و مركز اعلام «4» خلافت بود محفوف به حفظ الهی و صنوف الطاف نامتناهی اتفاق نزول افتاد، به ترتیب مقدمات زفاف و تهیه اسباب طوی مثال داد.
______________________________
(1). الف، ع: شیوه.
(2). م:- اظهار.
(3). م: لوی؛ الف: اوی.
(4). م، كلكته: رایت.
ص: 433

(775 ه. ق) گفتار در فرستادن حضرت صاحب‌قرانی امرا را به طلب مهد اعلی خان‌زاده به جانب خوارزم «1»

اشاره

در شوال سنه خمس و سبعین و سبعمایه موافق بارس‌ئیل هنگام بهار «2» كه سلطان هفت اقلیم، گردون مستقر شرف خویش را
[مصراع]
به فرّ طلعت گیتی‌فروز آذین «3» بست
و قهرمان طبیعت سرافرازان قوای نامیه را به آوردن عروس گل سوری نامزد كرد.
[مصراع]
مهد فیروزه گلبن به صد آیین آراست
حضرت صاحب‌قران امیر یادگار برلاس- كه از نسل لالاء بن قراچارنویان «4» بود «5»- و امیر داود ازون «6» اولجایتو را
[بیت]
سرفرازان راد فرزانه‌با هدایای پادشاهانه روانه جانب خوارزم گردانید، تا مهد اعلی خان‌زاده را مصحوب وفود سعادت و
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). الف، ع:- هنگام بهار.
(3). ع: آئین.
(4). م:- نویان.
(5). الف:- بود.
(6). ع: زن امیر.
ص: 434
اقبال مبدرق «1» به جنود عون و تأیید ذو الجلال به سمرقند آورند. و چون امرای مذكور به خوارزم رسیدند، یوسف صوفی مقدم ایشان را به مراسم اعزاز و تكریم و لوازم اجلال و تعظیم تلقی نموده، از شرایط حرمت و جانبداری هیچ دقیقه نامرعی نگذاشت.
[بیت]
ز جانبداری و تعظیم و اعزازفرونگذاشت چیزی آن سرافراز و ایشان به رعایت رسم طوی به نوعی كه شایسته چنان قضیه تواند بود، قیام نمودند و هدایا و تبركات كه همراه داشتند
[نظم]
ز دینار و یاقوت و مشك و عبیرز دیبای زربفت و خزّ و حریر
ز چینی نسیج و خطایی پرندگذشته ز اندازه چون و چند
زر و زیور و گوهر شاهوارو زان گونه چیزی كه آید به كار
بسی جامه‌های گرانمایه نیزپرستنده و اسب و هرگونه چیز برسانیدند. یوسف صوفی نیز جشنی خسروانه مرتب داشته، طوی داد و خان‌زاده را مشایعت نموده، به صوب درگاه عالم‌پناه روان داشت، با ترتیبی لایق و تجمّلی فراخور
[نظم]
چه از تاج پرمایه و تخت زرچه از یاره و طوق و زرّین كمر
بسی زیور از گوهر شاهواربسی خاتم و یاره و گوشوار
بسی درج و صندوق با قفل زرپر از درّ و یاقوت و لعل «2» و گهر
ز پوشیدنی و ز گستردنی‌ز هرچیز كان بود آوردنی
كت و خیمه و خرگه و كندلان‌ز هرگونه چندان‌كه صد كاروان و امرای مذكور كسی را به تعجیل روانه سمرقند گردانیدند، تا خبر توجه ایشان
______________________________
(1). به معنای بدرقه شده.
(2). م، كلكته: از لعل و یاقوت و در.
ص: 435
به عرض ملازمان پایه سریر اعلی رساند و چون صورت حال عزّ ملاحظه حضرت صاحب‌قرانی یافت، كرایم اخلاق خسروی باعث اعزاز مقدم شریف آن نهال روضه خانی شد. قرتقا «1» خاتون- كه عروس پسر قیدو خان بود- با دیگر خواتین و مجموع نویینان و امرا را به اقامت رسم استقبال اشارت فرمود.
[نظم]
پذیره شدندش همه سركشان‌به شادی درم ریز و گوهرفشان
هوا سربه‌سر مشك سارا گرفت‌زمین مرج تا مرج دیبا گرفت و سادات و قضات و علما و مشایخ و سایر اكابر و اشراف و اعیان مملكت تا موضع كات استقبال نمودند.
[نظم]
مهان جهان كارساز آمدندپرستنده از پیش‌باز آمدند
جهان سربه‌سر گشته آراسته‌همه راه پرنزل و پرخواسته
زمین باغ فردوس دیدار شدهوا ابر بارنده دینار شد و در باب رعایت ترحیب و تكریم وصول همایونش بعد از تقدیم وظایف ضراعت و ادب و رسوم طوی و نثار و پای‌انداز، منزل به منزل متصل به آیینی كرده شد كه تا حجله سپهر از جمال عروس ناهید زینت یافته، نظیر آن كم اتفاق افتاده باشد.
[نظم]
به هر منزلی مجلسی ساختندبهشتی نوآیین بپرداختند
سران پیش پایش برآموده جنگ‌هوا پرگهر شد زمین رنگ‌رنگ و چون خاطر اهالی و ساكنان آن دیار- كه باطن مملكت عبارت از آن است- از میامن عدل و مرحمت حضرت صاحب‌قران به نور امن و حضور و زیور بهجت و سرور آراسته بود، مناسب نمود كه به موافقت آن اتفاق مبارك، ظاهر آن دیار موافق باطنش گردد و صورت مطابق معنی شود، و دار السلطنه سمرقند را به انواع تكلفات غریب و تجملات لطیف عجیب آذین بستند.
______________________________
(1). ع: فزتقا.
ص: 436
[بیت]
پذیره شدن را چو برخاستندهمه كوی و برزن بیاراستند و چون كافه مردم را دل- كه سلطان كشور بدن است- در پناه آن دولت روزافزون از اندیشه تركتاز حوادث روزگار فراغت یافته بود و اعضا نیز كه رعایای كارگزار آن كشوراند و سر ایشان در آن شغل دست از تكلیف كسب و زحمت كار بازرستند و در دكان‌ها به یكبارگی ببستند، و بستگی كه پیش از آن در كار مردم بودی، در آن ایام فرخنده فرجام، حواله در كارخانه‌ها شد و گشادگی كه وقتی دست ستم داشتی، در آن فرصت روزی دهان قرابه و لب پیمانه گشت و نام و نشان غم چنان گم شد كه باده غمگزار بیكار ماند،
[مصراع]
و لیكن شب‌وروز در كار بود
و شادی و فرح چنان غالب و عام افتاد كه كسی را به مفرّح یاقوتی میلی نمی‌شد
[مصراع]
مگر آنكه از لعل دلدار بود
[نظم]
همه شهر جشن و همه سورسوربه هرگوشه صحبت به هرجا حضور
همه مملكت گشته عشرت‌سرای‌مغنی ز هر پرده عشرت‌سرای
سرای جهان از نوای سرودفرستاده هردم به شادی درود و مهد قیدافه عهد، خان‌زاده مرصّع به جواهر الطاف الهی و مكلل به حلل تأییدات نامتناهی، به مبارك‌تر طالعی سمرقند را از فرّ قدوم سعادت‌گستر، غیرت تختگاه بلقیس گردانید.
[بیت]
از بس پرند چینی و دیبای زرنگاراز كثرت جواهر و دینار بی‌شمار كه به رسم پای‌انداز و نثار بگستردند و برافشاندند، زمین و آسمان از دیده جهان‌بین نظّارگیان پوشیده و پنهان ماند.
ص: 437
[بیت]
بخار نثارش ز دریای دست‌چو بر شد هوا از گهر ابر بست

ذكر زفاف امیرزاده جهانگیر با خدر معلّی سوین بیگ خان‌زاده‌

كمر بستگان درگاه سلطنت‌پناه به ترتیب مقدمات طوی و تهیه اسباب آن قیام نموده، چندان سراپرده و خیمه و خرگاه و سایه‌بان، طناب در طناب كشیده شد و فرش‌های گوناگون گسترده گشت كه
[بیت]
همه پشت زمین شد روی دیباهمه زیر فلك بالای خیمه و جهت بزم خاص و مجلس زمره اختصاص
[نظم]
وثاقی مدوّر به‌سان سپهرسپهری پر از ماه و ناهید و مهر
درون و برونش مغرّق به زرمرصّع به یاقوت و درّ و گهر
ز دیبا تتق بسته گرد اندرش‌پر از گوی عنبر سر و چنبرش
یكی تخت زرین گوهرنگارنهادند در خرگه شهریار
زده تكیه صاحب‌قران كامیاب‌چون بر طارم چارمین آفتاب
شهان و مهان و سران سپاه‌شده انجمن بر در پادشاه
زمین سربه‌سر شیره در شیره شدجهان گشته حیران فلك خیره شد كرشمه ساقیان شیرین‌كار با نشأه شراب تلخ مذاق خوشگوار یار شده، دست به غارت‌گری عقل و هوش برآوردند و نغمه سرود مطربان خوش‌آواز با آهنگ نوای هرگونه رود و ساز راست گشته، پرده‌دری عشاق مدهوش آغاز نهادند.
[نظم]
در آن بزمگه شادی آراستندمهان «1» را بخواندند و می خواستند
______________________________
(1). الف، ع: سران.
ص: 438 نمودند مهر و فزودند كام‌گزیدند یار و گرفتند جام
هوا گشت از دود عود آبنوس‌زمین چون لب دلبران جای بوس
جهاندار صاحب‌قران كامران‌به نیروی دولت به بخت جوان
زر و جامه و گوهر شاهوارببخشید بیرون ز حدّ و شمار
بدین‌گونه چندی به بزم شهی‌همی كرد هر روز گنجی تهی و در اثنای آن چون اسباب و مقدمات چنانچه سزد و زیبد در غایت كمال و نهایت جمال، دور از آسیب عین الكمال آماده و مرتب بود
[نظم]
بفرمود تا موبدان و ردان‌ستاره‌شناسان و هم بخردان
شوند انجمن نزد تخت بلندز راز سپهرش «1» پژوهش كنند و بعد از رعایت احتیاط در اختیار وقت، در مجلسی خاص مشحون به اكابر و خواص از اعیان مملكت و اركان دولت، آن مخدّره تتق عفت و ابّهت را با امیرزاده جهانگیر به موجب شرع مطهر مصطفوی- علیه افضل الصلوات و اكمل التحیات- به مباركی و طالع سعد عقد نكاح بستند و هرسو زبان تهنیت و دست نثار به ثناخوانی و گوهرافشانی برگشادند.
[بیت]
همه سرفرازان و گردنكشان‌ز هرسو ثناخوان و گوهرفشان و چون خسرو انجمن «2» انجم به خلوتخانه خاور خرامید و جهان معجر كحلی مرصّع شب «3» در سر كشید،
[نظم]
شبی كز صفا چون شب قدر بودز صد ماه و سالش فزون قدر بود
همی كرد بخشش سعادت سپهرمه و زهره بودند ناظر به مهر
كواكب به خوبی به‌هم متصل‌مزاج چهار اسطقس معتدل
______________________________
(1). م: سپهرم.
(2). م:- انجمن.
(3). الف، ع:- شب.
ص: 439
خلوتخانه زفاف سعادت اتّصاف كه از فیض فضل الهی به جواهر الطاف و حلل اعطاف آراسته بود، محل اجتماع نیرین سپهر سلطنت و برج مقارنه سعدین آسمان ابّهت و جلالت گشتند.
[نظم]
دهان ناشتا از لقمه پر شدصدف شایسته یك دانه در شد
لب از یاقوت شاهی چون برآسودزر اندر بوته برد و سیم پالود
چو مرغ تشنه زد بر چشمه منقارازو آب حیات آمد پدیدار و این جشن فرخنده و قضیه مبارك در اواخر سنه خمس و سبعین و سبعمایه اتفاق افتاد- و الحمد للّه رب العالمین و الصلوة و السلام علی سید المرسلین و خاتم النبیین.
ص: 441

(776 ه. ق) گفتار در نهضت همایون حضرت صاحب‌قرانی به‌جانب جته نوبت سوم‌

اشاره

در روز پنجشنبه غرّه شعبان سنه ست و سبعین و سبعمایه حضرت صاحب‌قران لشكر ظفرقرین جمع آورده، به تأیید رب العالمین متوجه جانب جته شد. چون رباط قطغان محل نزول همایون گشت، آفتاب از غایت برودت هوا، یكباره «1» سر در سنجاب سحاب كشید و ابر از دست دریانوال شاه، گوهرافشانی و سیم‌باری آموخته، پیوسته باران و برف می‌بارید.
[نظم]
هرگز كسی نداد ازین سان نشان برف‌گفتی كه لقمه‌ای است جهان در دهان برف
مانند پنبه‌دانه كه در پنبه تعبیه است‌اجرام كوه‌هاست نهان «2» در میان برف شدت سرما به مرتبه‌ای رسید كه قوای بدنی از كار بازماند، نه دست را دادوستد از دست برمی‌خاست، نه پای درآمد شد، قدم می‌توانست گشود، و مردم از محافظت چهارپایان عاجز گشتند، كه جان شیرین در خطر بود و بدین واسطه مردم بسیار بمردند و بسی از چهارپایان تلف شد. حضرت صاحب‌قرانی را مرحمت و اشفاق بر آن داشت كه از آنجا مراجعت فرمود و مدت دو ماه در سمرقند توقف نمود تا
______________________________
(1). ع:- یكباره.
(2). ع: پنهان.
ص: 442
سورت برودت هوا بشكست؛ و باز در دوشنبه غرّه شوال موافق اوایل توشقان‌ئیل، تشحیذ حدود عزیمت فرمود و عساكر منصور را مرتب داشته، جبه دید و متوجه جانب جته شد و امیرزاده جهانگیر را به رسم منغلای از پیش روان گردانید و شیخ محمد بیان سلدوز و عادلشاه پسر بهرام جلایر كه بعد از وفات پدرش، حضرت صاحب‌قران ایالت ایل جلایر را به او تفویض فرموده بود، ملازم موكب ظفرقرین شاهزاده ساخت؛ و چون از سیرام گذشته به موضع جارون رسیدند، یكی را از جته گرفته پیش حضرت صاحب‌قران فرستادند؛ و چون كیفیت حال قمر الدین- كه اوماقش دوغلات بود- از او پرسیدند، خبر داد كه: «او لشكر خود جمع كرده، در موضع گوك‌توپه نشسته است و انتظار حاجی بیگ می‌كشد و از توجه لشكر شما آگاه نیست». فرمان اعلی به نفاذ پیوست كه منغلای، بی‌توقف روان شوند و خود نیز به تعجیل از عقب براند. و چون قمر الدین از رسیدن عساكر گردون مآثر واقف شد توقف نتوانست نمود، به محلی حصین- كه آن را بركه غوریان نامند- پناه جست. و آن سه دره است بغایت مغاك و سه رودخانه عظیم آنجا جاری است. قمر الدین با سپاهش از دو دره گذشته، در دره سیوم فرود آمدند و راه‌ها استوار گردانیدند.
شاهزاده جهانگیر، لشكر عدوبند كشورگشای را یاسامیشی كرده، بر سر او راند و طنطنه صدای گورگه و نقاره در طاس گردون انداخته، بهادران پیش رفتند و عقاب روح شكار تیر را از آشیان كمان پرواز دادند و بعد از آنكه به زخم پیكان جان‌ستان، بیّنه نیروی بازوی كامگار خویش در دل دشمنان بنشاندند و در مقابل ایشان فرود آمدند، سپاه قمر الدین را پیغام تیر در خاطر نشسته بود. چون شب درآمد مجموع رو بگریز نهادند، چنانچه هنگام صبح از لشكر جته هیچ‌كس آنجا نمانده بود. بهادران فتح آیین تكامشی كرده، بسیاری از آن لشكر بی‌دین «1» به قتل آوردند. و چون خسرو سیارگان، رایت ارتفاع برافراخت، حضرت صاحب‌قران با باقی لشكر رسید و امیر داود و حسین و اوچ قرا بهادر را از پی یاغی بفرستاد و ایشان برحسب فرمان به
______________________________
(1). ع:- بی‌دین؛ الف:- دین.
ص: 443
نشیب آب ایله روان شدند و حسین در آبی غرق شده، شعله حیاتش فرونشست. و چون به ایل یاغی رسیدند، ایشان را غارتیده، مال و منال و چهارپایان ایشان را بگرفتند و هزاره‌ها كه ایل شدند، كورن كرده، به سمرقند فرستادند. و حضرت صاحب‌قران به قصد استیصال مخالفان تا موضع پای‌تاق «1» بفرمود و امیرزاده جهانگیر را با فوجی از سپاه نصرت‌پناه بفرستاد، تا در طلب قمر الدین و دفع او سعی بلیغ نمود، او را به دست آورد. شاهزاده با لشكر «2» برحسب فرمان روان شد، هزاره‌های جته را كه در موضع اوچ‌قرمان مقام داشتند بغارتیدند و قمر الدین را در كوهستان یافته، در پی كردند و از ایل و الوس رانده و بیرون كرده تمام مواضع و منازل او را بتاختند، و از جمله خاتون امیر شمس الدین، بویان‌آغا و دختر او دلشادآغا را بگرفتند، و شاهزاده كس فرستاد و آن معنی را به عزّ عرض حضرت صاحب‌قرانی رسانید، آن حضرت از مدت پنجاه و سه روز باز در آن مقام توقف «3» اختیار فرموده بود. و چون این خبر بهجت‌افزای به مسامع علیّه رسید، از آنجا كوچ كرده، بالای قراقسماق برآمد و امیرزاده جهانگیر به سعادت معاودت نموده، در آن محل به شرف پای‌بوس سرافراز گشت و غنایم بسیار از برده و اسب و گوسفند پیشكش كرد و دلشادآغا را به دولت بساطبوس حضرت اعلی جوان‌بخت و دلشاد گردانید.
[بیت]
كه پیوسته صاحب‌قران شاد بادهزارش كنیزك چو دلشاد باد و باوجود صغر سن از فرّ اقبال صاحب‌قران چنین كاری بزرگ از دست او برآمد.
[مصراع]
و زان دولت، اینها نباشد غریب
و حضرت صاحب‌قران از آنجا نهضت فرموده، به آت‌باشی فرود آمد و از آنجا به صحرای ارپه‌یازی نقل نموده، چند روز به عشرت و كامرانی توقف فرمود و
______________________________
(1). ع: عزیمت بفرمود.
(2). ع:- با لشكر.
(3). م:- توقف.
ص: 444
مباركشاه مگریت كه امیر آن هزاره بود و از هواخواهان قدیم آن حضرت، مراسم طوی و تقوز به تقدیم رسانیده به انواع خدمت‌های شایسته تقرّب جست.
[بیت]
كمر بسته در بندگی استواربه درگاه فرمانده كامگار و عاطفت پادشاهانه، ایل سالار اغلان و حسین را كه در این سفر سپری شده بود، به پسرش خداداد ارزانی داشت.

گفتار در زفاف همایون حضرت صاحب‌قران فرمانروا با سرداق ابّهت‌پناه دلشادآغا «1»

قال اللّه تبارك و تعالی فَانْكِحُوا ما طابَ لَكُمْ مِنَ النِّساءِ مَثْنی وَ ثُلاثَ وَ رُباعَ «2».
چون سعت رحمت الهی جواز تعدد انكحه و جمع میان ازواج به صیغه امر كرامت فرموده، صاحب‌قران جوان‌بخت را در آن منزل خجسته و صحرای دلگشای، داعیه امتثال امر «تناكحوا تكثّروا» 136 دامن همت گرفت و همای رغبتش سایه سعادت بر شعبه دوحه امارت دلشادآغا انداخت، بندگان درگاه به ترتیب اسباب طوی و اقامت مراسم آن قیام نموده،
[نظم]
یكی جشن فرخنده آراستندمی و رود و رامشگران خواستند
فروزنده جشنی كه خورشید و ماه‌نظاره شدند اندر آن جشن‌گاه
به روزی كه طالع برومند بودنظرها سزاوار پیوند بود
جهان‌جوی بر رسم آبای خویش‌پری‌چهره را كرد همتای خویش زمانه زبان بهجت به تهنیت گشوده و فلك از برای رسم نثار، دامان به زواهر جواهر برآموده،
[بیت]
تا در این بزم همایون گوهرافشانی كندآسمان از بدو فطرت پرجواهر داشت جام
______________________________
(1). الف:- عنوان.
(2). نساء/ 3.
ص: 445
دولت شادكام، خاص و عام را صلای عشرت درداده و از اسباب عیش و كامرانی هرچه در خیال آمال و امانی گنجد به مراد دل مهیا و آماده به هر طرف كه دیده آرزو نگاه می‌كرد
[بیت]
گلی بی‌آفت باد خزانی‌بهاری تازه بر شاخ جوانی ساغر زرنگار پر از شراب ارغوانی بر كف نهاده، ایاق می‌داشت و به هر جانب كه گوش هوش باز می‌شد،
[بیت]
یوسف صفتی نبوده در چاه‌برده رخش آب زهره و ماه سازی به قانون عشرت ساز كرده صدای نوای این سرود در بزم ماه و عشرت‌سرای زهره می‌انداخت.
[بیت]
كه صاحب‌قران جاودان شاد باددلش خرّم و ملكش آباد باد و بعد از آن، از آن مقام نهضت فرموده از یسی‌دبان عبور نموده، اوزكند مضرب خیام نزول همایون گشت و مهد علیا قتلغ تركان‌آغا با حواشی و نویینان و امرا از سمرقند استقبال نموده، در آن محل به عزّ بساطبوس استسعاد یافتند و مراسم تهنیت و نثار به تقدیم رسانیده، به طوی و عشرت مشغول شدند و چون از اوزكند روان شده، به خجند رسیدند، عادلشاه پسر بهرام جلایر كمر خدمتكاری به دست ضرورت بسته، حضرت صاحب‌قران را طوی داد و اسبان راهوار كشید و به‌حسب ظاهر، خدمات پسندیده بجای می‌آورد، اما دل دگرگون كرده، می‌خواست كه در اثنای طوی، غدری اندیشد.
حضرت صاحب‌قرانی را چون حفظ ربانی در همه حال نگهبانی می‌كرد، به الهام دولت از آثار و علامات اوضاع مجلس آن مكر پوشیده را تفرس نمود و از مجاری حركات و سكنات غدراندیشان، خبث باطن ایشان دریافت. در حال از مجلس
ص: 446
برخاسته سوار شد و به اردوی همایون معاودت فرموده، فرود آمد. و در آن‌وقت كه آن حضرت متوجه قمر الدین بود، شیخ محمد بیان سلدوز و عادلشاه جلایر و تركن ارلات «1» عهد كرده بودند كه اگر مجال یابند، حضرت صاحب‌قرانی را بگیرند.
[ابیات]
وان را كه خدا نگاه داردآسیب كسی بدو نیارد
كارش همه بخت نیك سازدوز غصه حسود جان گدازد لاجرم آن حضرت قرین عنایت ازلی و تأیید لم یزلی به مستقر سریر سلطنت به سلامت و سعادت معاودت فرمود و لشكریان را اجازت انصراف ارزانی داشت و به نفس مبارك به زنجیرسرای- كه در دو منزلی قرشی واقع است، به جانب غربی «2»- فرموده، در آنجا قشلاق كرد. و در همین زمستان عادلشاه احرام بساطبوس بسته، به درگاه عالم‌پناه آمد و بر وفق فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ «3» صورت آن رأی فاسد و اندیشه باطل كه كرده بود به زبان خود به عرض رسانید، و حضرت صاحب‌قران چون بر آن معانی اطلاع یافت، از رأی صائب و حسن تدبیر آن را ناشنیده انگاشت و عادلشاه را به عنایت پادشاهانه سرافراز گردانید و چون زمستان به آخر انجامید و یوسف آفتاب را یونس‌وار، مضمون فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ «4» صورت حال آمد، یرلیغ جهان مطاع به نفاذ پیوست، كه «5» سپاه ستاره عدد مریخ رزم، به عزم یورش خوارزم به درگاه خلافت‌پناه جمع آیند و چون تمام نویینان و امرا با لشكرها از اطراف و جوانب توجه نموده؛
[بیت]
سپه شد به درگاه شاه انجمن‌نبردآزمایان لشكرشكن حضرت صاحب‌قران به گرفتن شیخ محمد بیان سلدوز و پرسیدن یرغوی او فرمان داد و چون بعد از پرسش، گناه او روشن گشت، روز بختش تاریك و رشته عمرش باریك شد و او را به برادر هری ملك سلدوز- كه خویش او بود و به تیغ بیداد او هلاك شده- سپردند تا او را به قصاص برادر همان شربت چشانید و فحوای
______________________________
(1). الف، ع:- و تركن ارلات.
(2). ع:+ نزول.
(3). ملك/ 11.
(4). صافّات/ 142.
(5). م:+ چون.
ص: 447
[مصراع]
یك روز بخر آنچه فروشی همه سال
137 بشنوانید و دو پسر بایزید جلایر- علی درویش و محمد درویش- را نیز به یاساق رسانیدند وَ هَلْ نُجازِی إِلَّا الْكَفُورَ «1» و ایالت [و] تومان سلدوز و ضبط و نسق آن به شهامت و صرامت آق تمور بهادر مفوّض گشت.
______________________________
(1). سباء/ 17.
ص: 449

(777 ه. ق) «1» گفتار در توجه حضرت صاحب‌قران به صوب خوارزم نوبت سوم و هم از راه مراجعت كردن به واسطه یاغی شدن ساربوغا و عادلشاه [پسر] بهرام جلایر «2»

اشاره

در اول فصل ربیع سنه سبع و سبعین و سبعمائه مطابق لوی‌ئیل كه از فرمان سلطان طبیعت، سپاه گیاه از هر طرف جنبیده، در روش افتادند و سردار شكوفه به محافظت شهر و حصار باغ و اشجار نصب گشته، لشكر سبزه روی فیروزی به صحرا نهادند،
[نظم]
لشكر سبزه به فیروزی سلطان بهارسوی صحرا زده رایات همایون آثار
آب غرق زره از صنعت زرّاد صباگل سپر ساخته و خار شده نیزه‌گزار حضرت صاحب‌قران به تلقین دولت اقبال آیین خویش و تدبیر رأی دوربین عاقبت‌اندیش
[بیت]
عزم خوارزم جزم كرد به حزم‌همتش رزم برگزیده به بزم
______________________________
(1). ظفرنامه شامی، ص 71 و مطلع سعدین، ج 1، بخش 2، ص 488، این واقعه را در سال 778 ذكر كرده‌اند.
(2). الف:- عنوان.
ص: 450
امیر آق بوغا را به ضبط سمرقند بازداشت و امیر ساربوغا و عادلشاه جلایر و ختای بهادر و ایلچی‌بوغا و دیگر امرای هزاره را با سی‌هزار سوار به جانب جته فرستاد و فرمان داد كه در طلب قمر الدین سعی و كوشش بلیغ نموده، هرجا كه بیابند او را نیست گردانند.
[بیت]
ز گردان و جنگاوران سی‌هزاربرفتند جوینده كارزار و رایت نصرت شعار، در ضمان حفظ آفریدگار متوجه خوارزم گشت.
[نظم]
با سپاهی برون ز حیّز حصردر شجاعت همه یگانه عصر
تند شیران بیشه پیكارصفدر و تیزچنگ و تیغ گزار و چون در كنار آب جیحون موضع سه پایه از وصول ماهچه رایت سپهر فرسایش رشك طارم چهارم گشت، تركن ارلات با لشكر خود از آن سوی آب، متوجه معسكر همایون گشت و چون مسافت عمر مقدّرش به پایان رسیده بود، به اندیشه ناصواب بازگشت و به‌طرف كرزوان، به یورت خود گریخت. حضرت صاحب‌قران، پولاد را با جماعتی در عقب او بفرستاد و ایشان شب‌وروز رانده و از اندخود گذشته بر لب آب فاریاب بدو رسیدند و تركن و برادرش ترمش، با اتباع خود لب آب گرفته به جنگ مشغول شدند.
[نظم]
باستاد دشمن كه كوشد دلیرهمان كوشش گور با نرّه شیر
به جایی كه شیران برآرند چنگ‌چه یارای روبه كه استد «1» به جنگ و چون شكست بر ایشان افتاد، پراكنده و گریزان گشتند و لشكر ظفرقرین از عقب ایشان روان شد. پولاد تنها به تركن رسید و اسب تركن بازمانده بود، روان فرود آمد و اسب پولاد را به یك چوبه تیر بینداخت و پیش از آنكه راست بایستد تیری به او حواله كرد و از كلاه‌خودش بگذشت، چنانچه آسیبی به سرش نرسید، پولاد تیز
______________________________
(1). الف، ع: ایستد.
ص: 451
گشته روی جلادت به او نهاد و درهم آویختند و پولاد به فرّ اقبال صاحب‌قرانی «1»، تركن را بر زمین زده، سرش از تن به نام خود جدا كرد.
[بیت]
سر كینه‌جوی از تن بدنهادبه خنجر ببرّید و برگشت شاد و امان سربدال «2» در پی برادرش ترمش، تكامشی كرده، او را به دست آورد و كارش بساخت،
[بیت]
سرش را همان دم ز تن باز كرددد و دام را از تنش ساز كرد و سر هردو را به پایه سریر اعلی رسانید. آری آستان سلطنت آشیان حضرت صاحب‌قران، حواله‌گاه سر سروران دوران بود.
[مصراع]
هر سر كه به پای خود نبردند آنجا
به دست دیگران رسانیده شد.
[بیت]
سری كه نیست بر آن آستان جبین فرساحواله‌اش نكند چرخ جز به سنگ جفا و از جماعت امرا كه حضرت اعلی ایشان را به جانب جته فرستاده بود، ساربوغا و عادلشاه چون ولایت خالی یافتند، اندیشه خطا كرده، ختای بهادر و ایلچی‌بوغا را بگرفتند و همدی «3»- كه حضرت صاحب‌قران او را در اندكان «4» به داروغگی گذاشته بود- به ایشان موافق شد و ایشان ایل خود جلایر و قبچاق را جمع آورده، عازم سمرقند شدند و حصار شهر را محاصره آغاز نهادند. اهالی شهر به زخم تیر دیده‌دوز و ناوك جگرسوز نگذاشتند ایشان را كه گرد شهر بگردند، و امیر آق‌بوغا- كه در شهر حاكم بود- صورت واقعه عرضه داشت ایستادگان پایه سریر سلطنت مصیر كرد و موكب همایون از كات گذشته به خاص رسیده بود كه این خبر به مسامع علیّه
______________________________
(1). الف:- صاحب‌قرانی؛ ع: صاحب‌قران.
(2). الف، ع: سربدار.
(3). الف: ممدی؛ ع: همدمی.
(4). الف: اندیجان.
ص: 452
پیوست و از همانجا مراجعت نمود؛ و امیرزاده جهانگیر را منغلای ساخته، از پیش روان گردانید و به نفس مبارك با قول لشكر از عقب توجه نمود و چون به بخارا رسید عساكر گردون مآثر را ترتیب داده و آراسته از آنجا نهضت نمود و به رباط ملك نزول فرمود. و شاهزاده به موضع كرمینه به دشمنان رسید و از جانبین صف‌ها بركشیده، جنگ درپیوست.
[نظم]
پر از ناله كوس شد گوش دهربیفشاند تنّین كین زهر قهر
تو گفتی كه الماس مرجان فشاندچه مرجان كه در كین همه جان فشاند امیرزاده جهانگیر به یاری تأیید نِعْمَ النَّصِیرُ «1»- كه پیوسته در ضمان فتح و نصرت این دولت ابد پیوند بوده و هست- بر مخالفان غالب آمد و ایشان گریخته، به دشت قبچاق رفتند و به اروس خان پناه بردند و ملازم آن درگاه شدند و حضرت صاحب‌قران مظفّر و كامیاب به مستقر سریر سلطنت مآب، به سعادت نزول فرمود و الوس جلایر را به امرا قسمت كرده، متفرق و پراكنده ساخت؛ و امیرزاده عمر شیخ را به حكومت اندكان فرستاده، عادلشاه و ساربوغا به ملازمت اروس خان قیام نمودند و آخر الامر عرق شرّیت «2» و فسادشان به حركت آمد و در وقتی كه اروس خان به ییلاق رفته بود، عزم گریز كرده، تیغ غدر «3» از نیام بی‌وفایی بركشیدند و با اوجی‌پی- كه گماشته خان بود- جنگ كردند و او را به قتل آورده از آنجا بگریختند و به الوس جته پیش قمر الدین رفتند و او را بر فتنه و فساد تحریض نمودند.
[بیت]
از جوهر بد همه تباهی خیزدشور و شر و افساد و مناهی خیزد